incurred

جمله های نمونه

1. he incurred the king's wrath
او خشم شاه را نسبت به خود برانگیخت.

2. his evil deeds incurred opprobrium
اعمال بد او رسوایی به بار آورد.

پیشنهاد کاربران

Cost incurred, هزینه تحمیل شده
وارد آمده
تعهد شده ( در حسابداری ) - تعهدی -
( مدیریت مالی و حسابداری ) : تحمیل شده. مثل هزینه های تحمیل شده.
پذیرش هزینه !
تمام شده
انجام یافته
به بار آمده
بالا آمده
بدست آمده earn
در حقوق به معنیِ تحمیل شده
( از فعل incur )
Incurred
موجب شده، بوجود آمده، متحمله، تمام شده،
مثل
Incurred cost
هزینه متحمله،
هزینه تمام شده،
Incurred expenses
مخارج بوجود آمده
مخارج متحمل شده!
Incurred debt
قرض بالا آورده شده،
قرض بوجود آمده!

بپرس