inconspicuous

/ˌɪŋˈkɑːnspɪkwəs//ˌɪnkənˈspɪkjʊəs/

معنی: نا پیدا، کم رنگ، نا معلوم، جزئی، غیر محسوس، نامریی، غیر مشخص، غیر برجسته
معانی دیگر: ناچشمگیر، ناهویدا، نامشهود، غیرعلنی، دور از مد نظر، نابرجسته

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: inconspicuously (adv.), inconspicuousness (n.)
• : تعریف: not obvious or readily apparent; easily overlooked.
مترادف: obscure, unimposing, unobtrusive
متضاد: arresting, conspicuous, obtrusive, prominent
مشابه: imperceptible, insignificant, invisible, modest, mousy, unassuming, unimpressive, unnoticeable, unostentatious, unpretentious

جمله های نمونه

1. his absence was inconspicuous
غیبت او جلب توجه نکرد.

2. when you pay money to a beggar, try to be inconspicuous
وقتی پول به گدا می دهید،سعی کنید علنی نباشد.

3. I'll try to be as inconspicuous as possible.
[ترجمه گوگل]سعی می کنم تا حد امکان نامحسوس باشم
[ترجمه ترگمان]سعی می کنم تا جایی که ممکن باشد، نامریی باشم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. This type of bird is very inconspicuous because of its dull feathers.
[ترجمه گوگل]این نوع پرنده به دلیل کدر بودن پرهایش بسیار نامشخص است
[ترجمه ترگمان]این نوع پرنده به خاطر پره ای dull بسیار نامحسوس است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. She tried to look as inconspicuous as possible.
[ترجمه گوگل]او سعی کرد تا حد امکان نامحسوس به نظر برسد
[ترجمه ترگمان]سعی کرد تا جای ممکن نامرئی به نظر برسد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. She stood by the wall, trying to look inconspicuous .
[ترجمه گوگل]کنار دیوار ایستاده بود و سعی می کرد نامحسوس به نظر برسد
[ترجمه ترگمان]کنار دیوار ایستاده بود و سعی می کرد نامریی به نظر برسد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Dunning and Sasbach, two inconspicuous villages which happenstance has made part of my experience.
[ترجمه گوگل]دانینگ و ساسباخ، دو روستای نامحسوس که اتفاقاً بخشی از تجربه من شده است
[ترجمه ترگمان]Dunning و Sasbach، دو روستای ناپیدا که happenstance بخشی از تجربه من را تشکیل داده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. And she was supposed to remain inconspicuous.
[ترجمه گوگل]و او قرار بود نامحسوس بماند
[ترجمه ترگمان]و قرار بود نامرئی باقی بمونه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Teal are very inconspicuous when nesting, and no census has been attempted.
[ترجمه گوگل]گل سبز هنگام لانه سازی بسیار نامشخص است و هیچ سرشماری انجام نشده است
[ترجمه ترگمان]در هنگام تخم گذاری خیلی نامحسوس است، و هیچ سرشماری انجام نگرفته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Effluent discharges are often made inconspicuous by buildings or the frequent disappearance of the watercourse into culverts.
[ترجمه گوگل]تخلیه پساب ها اغلب توسط ساختمان ها یا ناپدید شدن مکرر مسیر آب در چاله ها نامحسوس می شود
[ترجمه ترگمان]تخلیه effluent اغلب توسط ساختمان ها یا ناپدید شدن مکرر سیلاب در زیر آب ایجاد می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. We quickly sat down and tried to look inconspicuous, but the bouncer spotted me, came over and threw me out.
[ترجمه گوگل]ما به سرعت نشستیم و سعی کردیم نامحسوس به نظر برسیم، اما درنده من را دید، آمد و مرا بیرون انداخت
[ترجمه ترگمان]به سرعت نشستم و سعی کردم نامریی به نظر برسم، اما نگهبان مرا دید، آمد و مرا بیرون انداخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. I tried to be inconspicuous, but I could not stop staring at him, I could not stop listening to him.
[ترجمه گوگل]سعی کردم نامحسوس باشم، اما نمی توانستم از خیره شدن به او دست بردارم، نمی توانستم از گوش دادن به او دست بردارم
[ترجمه ترگمان]سعی کردم نامریی باشم، اما نمی توانستم جلوی خیره شدن به او را بگیرم، نمی توانستم جلوی گوش دادن به او را بگیرم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Carpet cleaner should always be tested in an inconspicuous spot first.
[ترجمه گوگل]قالیشویی همیشه باید ابتدا در یک نقطه نامحسوس تست شود
[ترجمه ترگمان]فرش فرش همیشه باید در ابتدا در یک نقطه ناپیدا مورد آزمایش قرار گیرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Fifth Elder Ma sits by himself in an inconspicuous corner drinking tea.
[ترجمه گوگل]پنجمین پیر ما تنها در گوشه ای نامحسوس نشسته و چای می نوشد
[ترجمه ترگمان]پنجم الدر مادر در گوشه بی inconspicuous نشسته و چای می نوشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

نا پیدا (صفت)
missing, latent, blind, transparent, unclear, inconspicuous, indiscernible

کم رنگ (صفت)
colorless, wan, wanly, inconspicuous, pale, pallid, lunar, washy

نامعلوم (صفت)
invisible, hazy, uncertain, unlimited, strange, unclear, inconspicuous, conditional, unknown, uncharted, incalculable, indistinct, nonsignificant, indescribable

جزئی (صفت)
slight, small, little, immaterial, minute, inconspicuous, potty, paltry, partial, petty, remote, extrinsic, nominal, retail, negligible, fiddling, inappreciative, inconsiderable, peppercorn, imperceptible, inappreciable, peddling, snatchy, picayune, picayunish, piddling, rushy

غیر محسوس (صفت)
invisible, inconspicuous, inappreciative, imperceptible, impalpable, inappreciable

نامریی (صفت)
invisible, sightless, inconspicuous, inappreciable

غیر مشخص (صفت)
inconspicuous, non-committal, nonsignificant

غیر برجسته (صفت)
inconspicuous

انگلیسی به انگلیسی

• unnoticeable, unobtrusive, unimposing
something that is inconspicuous is not at all noticeable.

پیشنهاد کاربران

۱. دور از انتظار. بدون جلب توجه ۲. ناآشکار. نامشخص. نامشهود. ناپیدا. پنهان ۳. عادی. معولی
مثال:
He is inconspicuous in contests
او در مشاجره ها دور از انتظار است. {انتظار می رود در مشاجره ها بهتر از این باشد}
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : _
✅️ اسم ( noun ) : _
✅️ صفت ( adjective ) : inconspicuous
✅️ قید ( adverb ) : inconspicuously
inconspicuous role
نقش کمرنگ یا جزیی
غیر قابل شناسایی

بپرس