صفت ( adjective )
مشتقات: incongruously (adv.), incongruousness (n.)
مشتقات: incongruously (adv.), incongruousness (n.)
• (1) تعریف: not suitable or fitting; out of place.
• مترادف: inappropriate, incongruent, unfitting, unsuitable
• متضاد: congruous
• مشابه: improper, odd, out of place, outlandish, strange, unbecoming
• مترادف: inappropriate, incongruent, unfitting, unsuitable
• متضاد: congruous
• مشابه: improper, odd, out of place, outlandish, strange, unbecoming
- Shorts were incongruous attire for this formal occasion.
[ترجمه گوگل] شورت برای این مراسم رسمی لباس نامتناسب بود
[ترجمه ترگمان] پسر شلوارکی برای این مراسم رسمی لباس ناجور پوشیده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] پسر شلوارکی برای این مراسم رسمی لباس ناجور پوشیده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: not blending together harmoniously.
• مترادف: disparate, incompatible, mismatched, motley
• متضاد: harmonious
• مشابه: clashing, discordant, dissonant, divergent, odd, strange
• مترادف: disparate, incompatible, mismatched, motley
• متضاد: harmonious
• مشابه: clashing, discordant, dissonant, divergent, odd, strange
- To my ear, the piece is a collection of incongruous notes.
[ترجمه گوگل] برای گوش من، این قطعه مجموعه ای از نت های نامتجانس است
[ترجمه ترگمان] در گوش من، این قطعه مجموعه ای از نوشته های متناقض است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] در گوش من، این قطعه مجموعه ای از نوشته های متناقض است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He and she had incongruous tastes, and deciding on furnishings was always a difficult business.
[ترجمه گوگل] او و او سلیقه های نامتجانس داشتند و تصمیم گیری در مورد مبلمان همیشه یک کار دشوار بود
[ترجمه ترگمان] او و او سلیقه عجیبی داشتند و تصمیم گرفتند که اثاثیه خانه همیشه کار دشواری است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او و او سلیقه عجیبی داشتند و تصمیم گرفتند که اثاثیه خانه همیشه کار دشواری است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: not consistent.
• مترادف: conflicting, incompatible, inconsistent
• متضاد: congruent
• مشابه: ajar, contradictory
• مترادف: conflicting, incompatible, inconsistent
• متضاد: congruent
• مشابه: ajar, contradictory
- This statement was incongruous with his previous remarks.
[ترجمه گوگل] این اظهارات با اظهارات قبلی وی مغایرت داشت
[ترجمه ترگمان] این جمله با سخنان قبلی او نامتناسب بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این جمله با سخنان قبلی او نامتناسب بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید