incongruity

/ˌɪŋkɒŋˈruːəti//ˌɪnkɒŋˈɡruːɪti/

معنی: نا سازگاری، عدم تجانس
معانی دیگر: ناهمخوانی، منافات، ناهمجوری، عدم تناسب، ناهمسازی، عدم توافق، تناقض

بررسی کلمه

اسم ( noun )
حالات: incongruities
(1) تعریف: the condition of being inappropriate or inconsistent.

- She was struck by the incongruity between his kindly manner and his cruel remarks.
[ترجمه گوگل] او از ناهماهنگی بین رفتار مهربانانه و اظهارات ظالمانه او شگفت زده شد
[ترجمه ترگمان] از این برخورد با رفتار مهرآمیز و سخنان بیرحمانه او یکه خورده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: an instance of such inappropriateness or inconsistency.

جمله های نمونه

1. the incongruity of his behavior and his words
تناقض رفتار او با گفته هایش

2. the apparent incongruity of a fast person who is also very fat
ناهمخوانی ظاهری فردی که فرز و در عین حال بسیار چاق است

3. The incongruity of her situation struck Gina with unpleasant force.
[ترجمه گوگل]ناهماهنگی موقعیت او با نیروی ناخوشایندی به جینا ضربه زد
[ترجمه ترگمان]The موقعیت او نا را با نیروی ناخوشایند به جی نا آشنا کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. She smiled at the incongruity of the question.
[ترجمه گوگل]به ناهماهنگی سوال لبخند زد
[ترجمه ترگمان]به the این سوال لبخند زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. She was struck by the incongruity of the situation.
[ترجمه گوگل]او از ناهماهنگی وضعیت تحت تأثیر قرار گرفت
[ترجمه ترگمان]از the این وضع به حیرت افتاده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. An incongruity between expectations and results can also open up possibilities for innovation.
[ترجمه گوگل]ناسازگاری بین انتظارات و نتایج نیز می تواند فرصت هایی را برای نوآوری باز کند
[ترجمه ترگمان]یک ناهماهنگی بین انتظارات و نتایج می تواند فرصت هایی برای نوآوری باز کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. One was the incongruity between de Gaulle's ambitions and the needs of a nation on the breadline.
[ترجمه گوگل]یکی ناسازگاری بین جاه طلبی های دوگل و نیازهای یک ملت در خط نان بود
[ترجمه ترگمان]یکی از عواملی بود که بین جاه طلبی های دو گل و نیازهای یک ملت در the وجود داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. It produces incongruity of style where the thoughts and diction differ from the poet's own.
[ترجمه گوگل]در جایی که افکار و گفتار با خود شاعر متفاوت است، باعث ایجاد ناهماهنگی در سبک می شود
[ترجمه ترگمان]آن incongruity سبک تولید می کند که در آن افکار و نحوه بیان از خود شاعر متفاوت است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Another source is incongruity between economic realities.
[ترجمه گوگل]منبع دیگر ناسازگاری بین واقعیت های اقتصادی است
[ترجمه ترگمان]یک منبع دیگر بین واقعیت های اقتصادی ناهماهنگی دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Another incongruity was that between de Gaulle's ambition and the resources at his disposal.
[ترجمه گوگل]ناسازگاری دیگر بین جاه طلبی دوگل و منابعی بود که در اختیار داشت
[ترجمه ترگمان]این ناهماهنگی دیگر بین جاه طلبی وی و منابع در اختیار او بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Could this be on account of the incongruity between their neurons and mine?
[ترجمه گوگل]آیا این می تواند به دلیل عدم تطابق بین نورون های آنها و نورون من باشد؟
[ترجمه ترگمان]آیا این می تواند به علت ناهماهنگی میان نورون ها و mine باشد؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The incongruity of the word'spirit " in his mouth struck him so sharply.
[ترجمه گوگل]ناهماهنگی کلمه "روح" در دهان او به شدت او را تحت تأثیر قرار داد
[ترجمه ترگمان]The کلمه روح در دهانش به شدت به او برخورد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Secondly, incongruity is defined as possess the characteristic of highly interpretability and enjoyability.
[ترجمه گوگل]ثانیاً، ناهماهنگی به عنوان داشتن ویژگی بسیار قابل تفسیر و لذت‌پذیری تعریف می‌شود
[ترجمه ترگمان]دوم، ناهماهنگی به گونه ای تعریف می شود که دارای ویژگی of بسیار interpretability و enjoyability است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

نا سازگاری (اسم)
antipathy, aversion, conflict, inconvenience, discord, contrariness, disagreement, incompatibility, repugnance, incongruity, inconsistency, incoherence, inconsistence, variance, incongruence, contrariety, insalubrity, intransigence

عدم تجانس (اسم)
incongruity, discontinuity, dissimilarity, heterogeneity

انگلیسی به انگلیسی

• inconsistency; lack of harmony; unsuitability, quality of being inappropriate
the incongruity of something is the strangeness of it, usually because it does not fit in with the rest of the event or the situation; a formal word.

پیشنهاد کاربران

ناهمخوانی، ناسازگاری، نامتجانس
ناهمخوانی
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
فعل ( verb ) : _
اسم ( noun ) : incongruity
صفت ( adjective ) : incongruous
قید ( adverb ) : incongruously
ناهمسان
تناقص
عدم تناسب یا ناسازگاری

بپرس