inconclusive

/ˌɪnkənˈkluːsɪv//ˌɪnkənˈkluːsɪv/

معنی: بی نتیجه، مجمل، بی پایان، نا تمام، غیرقاطع
معانی دیگر: بدون نتیجه ی قطعی، پادرهوا

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: inconclusively (adv.), inconclusiveness (n.)
(1) تعریف: not providing absolute proof.
متضاد: demonstrative

- inconclusive evidence
[ترجمه Elnaz] مدرک بدون قطعیت
|
[ترجمه گوگل] شواهد غیرقطعی
[ترجمه ترگمان] مدرک قطعی و قانع کننده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: not proceeding to a conclusion or resolution.
متضاد: conclusive

- an inconclusive debate
[ترجمه الهام مرادی] مذاکره بی نتیجه
|
[ترجمه گوگل] یک بحث بی نتیجه
[ترجمه ترگمان] یک بحث بی نتیجه بود،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. a long and inconclusive war
جنگی طولانی و بی نتیجه

2. The evidence against the two men was inconclusive.
[ترجمه Elnaz] شواهد علیه دو مرد قطعیت نداشت
|
[ترجمه گوگل]شواهد علیه این دو مرد قطعی نبود
[ترجمه ترگمان] مدارک علیه دوتا مرد بی نتیجه بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. The results of the experiment were inconclusive.
[ترجمه گوگل]نتایج آزمایش غیرقطعی بود
[ترجمه ترگمان]نتایج این آزمایش بی نتیجه بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Research has so far proved inconclusive.
[ترجمه گوگل]تحقیقات تاکنون بی نتیجه بوده است
[ترجمه ترگمان]تحقیقات تاکنون بی نتیجه بوده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The past two elections were inconclusive.
[ترجمه گوگل]دو انتخابات گذشته بی نتیجه بود
[ترجمه ترگمان]دو انتخابات گذشته بی نتیجه بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The medical tests were inconclusive, and will need to be repeated.
[ترجمه گوگل]آزمایشات پزشکی بی نتیجه بود و باید تکرار شود
[ترجمه ترگمان]آزمایش پزشکی قطعی نیست و باید تکرار بشه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. A coalition government was formed following an inconclusive general election.
[ترجمه گوگل]پس از انتخابات عمومی بی نتیجه، یک دولت ائتلافی تشکیل شد
[ترجمه ترگمان]یک دولت ائتلافی پس از انتخابات عمومی بی نتیجه تشکیل شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. A coalition government was formed after inconclusive elections.
[ترجمه گوگل]پس از انتخابات بی نتیجه، دولت ائتلافی تشکیل شد
[ترجمه ترگمان]یک دولت ائتلافی پس از انتخابات بی نتیجه تشکیل شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Jurors often have to make decisions based on inconclusive evidence.
[ترجمه گوگل]اعضای هیئت منصفه اغلب باید بر اساس شواهد غیرقطعی تصمیم بگیرند
[ترجمه ترگمان]هیات منصفه اغلب باید براساس شواهد بی نتیجه تصمیم گیری کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. X-rays were taken but proved inconclusive.
[ترجمه گوگل]عکسبرداری با اشعه ایکس انجام شد اما بی نتیجه ماند
[ترجمه ترگمان]اشعه ایکس دریافت شد اما معلوم شد که قطعی نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. So must it be an inconclusive, ill-tempered parting between the friends?
[ترجمه گوگل]پس آیا باید این جدایی بی نتیجه و بداخلاق بین دوستان باشد؟
[ترجمه ترگمان]پس باید بین دوست و آشناها جدا بشیم؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. A biopsy was inconclusive and further surgery was advised.
[ترجمه گوگل]بیوپسی بی نتیجه بود و جراحی بیشتری توصیه شد
[ترجمه ترگمان]نمونه برداری بی نتیجه بود و عمل جراحی دیگه انجام نشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Studies on the benefits of year-round schools are inconclusive.
[ترجمه گوگل]مطالعات در مورد مزایای مدارس در طول سال بی نتیجه است
[ترجمه ترگمان]مطالعات درباره مزایای مدارس دور از سال بی نتیجه بوده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. One inconclusive thought led to another, and I found myself wondering about Miss Macdonald's story of the office cleaner.
[ترجمه گوگل]یک فکر بی نتیجه به فکر دیگری منتهی شد، و من متوجه شدم که در مورد داستان نظافتچی دفتر خانم مکدونالد متعجب بودم
[ترجمه ترگمان]یک فکر بی نتیجه به ذهنم رسید، و من خودم را در این فکر بودم که درباره داستان دوشیزه Macdonald به کجا می روم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The third umpire said the replay was inconclusive as de Silva dived to make his ground.
[ترجمه گوگل]داور سوم گفت که بازی تکراری بی نتیجه بود زیرا د سیلوا شیرجه زد تا زمین خود را حفظ کند
[ترجمه ترگمان]داور سوم گفت که این پاسخ در حالی که سیلوا به پایین شیرجه زد، بی نتیجه بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

بی نتیجه (صفت)
abortive, inconclusive, ineffective, indeterminate, ineffectual, resultless, inconsequent, inconsecutive

مجمل (صفت)
inconclusive, succinct, compendious

بی پایان (صفت)
inconclusive, abysmal, endless, unending, eternal, incessant, illimitable, unbound, unfinished, never-ending, termless

نا تمام (صفت)
inconclusive, defective, imperfect, incomplete, unfinished, partial, incompleted, imperfective, roughcast

غیرقاطع (صفت)
inconclusive

انگلیسی به انگلیسی

• not decisive, unconvincing; not decided; not resulting in a final conclusion
if something such as a discussion or experiment is inconclusive, it does not lead to any clear decision or result.

پیشنهاد کاربران

بی سر و ته
Equivocal
۱. ناکافی. ناقص ۲. غیر قطعی. غیر قاطع ۳. بدون نتیجه ی ( قطعی )
مثال:
an inconclusive result
یک نتیجه غیر قطعی
نافرجام
Evidence is inconclusive
شواهد قطعی نیستند.
نامشخص
Up in the air
= Indecisive
غیر قطعی

بپرس