• (1)تعریف: not providing absolute proof. • متضاد: demonstrative
- inconclusive evidence
[ترجمه Elnaz] مدرک بدون قطعیت
|
[ترجمه گوگل] شواهد غیرقطعی [ترجمه ترگمان] مدرک قطعی و قانع کننده [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2)تعریف: not proceeding to a conclusion or resolution. • متضاد: conclusive
- an inconclusive debate
[ترجمه الهام مرادی] مذاکره بی نتیجه
|
[ترجمه گوگل] یک بحث بی نتیجه [ترجمه ترگمان] یک بحث بی نتیجه بود، [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
جمله های نمونه
1. a long and inconclusive war
جنگی طولانی و بی نتیجه
2. The evidence against the two men was inconclusive.
[ترجمه Elnaz] شواهد علیه دو مرد قطعیت نداشت
|
[ترجمه گوگل]شواهد علیه این دو مرد قطعی نبود [ترجمه ترگمان] مدارک علیه دوتا مرد بی نتیجه بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
3. The results of the experiment were inconclusive.
[ترجمه گوگل]نتایج آزمایش غیرقطعی بود [ترجمه ترگمان]نتایج این آزمایش بی نتیجه بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
4. Research has so far proved inconclusive.
[ترجمه گوگل]تحقیقات تاکنون بی نتیجه بوده است [ترجمه ترگمان]تحقیقات تاکنون بی نتیجه بوده [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
5. The past two elections were inconclusive.
[ترجمه گوگل]دو انتخابات گذشته بی نتیجه بود [ترجمه ترگمان]دو انتخابات گذشته بی نتیجه بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
6. The medical tests were inconclusive, and will need to be repeated.
[ترجمه گوگل]آزمایشات پزشکی بی نتیجه بود و باید تکرار شود [ترجمه ترگمان]آزمایش پزشکی قطعی نیست و باید تکرار بشه [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
7. A coalition government was formed following an inconclusive general election.
[ترجمه گوگل]پس از انتخابات عمومی بی نتیجه، یک دولت ائتلافی تشکیل شد [ترجمه ترگمان]یک دولت ائتلافی پس از انتخابات عمومی بی نتیجه تشکیل شد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
8. A coalition government was formed after inconclusive elections.
[ترجمه گوگل]پس از انتخابات بی نتیجه، دولت ائتلافی تشکیل شد [ترجمه ترگمان]یک دولت ائتلافی پس از انتخابات بی نتیجه تشکیل شد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
9. Jurors often have to make decisions based on inconclusive evidence.
[ترجمه گوگل]اعضای هیئت منصفه اغلب باید بر اساس شواهد غیرقطعی تصمیم بگیرند [ترجمه ترگمان]هیات منصفه اغلب باید براساس شواهد بی نتیجه تصمیم گیری کنند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
10. X-rays were taken but proved inconclusive.
[ترجمه گوگل]عکسبرداری با اشعه ایکس انجام شد اما بی نتیجه ماند [ترجمه ترگمان]اشعه ایکس دریافت شد اما معلوم شد که قطعی نیست [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
11. So must it be an inconclusive, ill-tempered parting between the friends?
[ترجمه گوگل]پس آیا باید این جدایی بی نتیجه و بداخلاق بین دوستان باشد؟ [ترجمه ترگمان]پس باید بین دوست و آشناها جدا بشیم؟ [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
12. A biopsy was inconclusive and further surgery was advised.
[ترجمه گوگل]بیوپسی بی نتیجه بود و جراحی بیشتری توصیه شد [ترجمه ترگمان]نمونه برداری بی نتیجه بود و عمل جراحی دیگه انجام نشد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
13. Studies on the benefits of year-round schools are inconclusive.
[ترجمه گوگل]مطالعات در مورد مزایای مدارس در طول سال بی نتیجه است [ترجمه ترگمان]مطالعات درباره مزایای مدارس دور از سال بی نتیجه بوده است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
14. One inconclusive thought led to another, and I found myself wondering about Miss Macdonald's story of the office cleaner.
[ترجمه گوگل]یک فکر بی نتیجه به فکر دیگری منتهی شد، و من متوجه شدم که در مورد داستان نظافتچی دفتر خانم مکدونالد متعجب بودم [ترجمه ترگمان]یک فکر بی نتیجه به ذهنم رسید، و من خودم را در این فکر بودم که درباره داستان دوشیزه Macdonald به کجا می روم [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
15. The third umpire said the replay was inconclusive as de Silva dived to make his ground.
[ترجمه گوگل]داور سوم گفت که بازی تکراری بی نتیجه بود زیرا د سیلوا شیرجه زد تا زمین خود را حفظ کند [ترجمه ترگمان]داور سوم گفت که این پاسخ در حالی که سیلوا به پایین شیرجه زد، بی نتیجه بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
• not decisive, unconvincing; not decided; not resulting in a final conclusion if something such as a discussion or experiment is inconclusive, it does not lead to any clear decision or result.
پیشنهاد کاربران
بی سر و ته
Equivocal
۱. ناکافی. ناقص ۲. غیر قطعی. غیر قاطع ۳. بدون نتیجه ی ( قطعی ) مثال: an inconclusive result یک نتیجه غیر قطعی