incommode

/ˌɪnkəˈmoʊd//ˌɪnkəˈməʊd/

معنی: دست پاچه کردن، گیج کردن، درد سر دادن، ناراحت کردن، ازار رساندن، ناراحت گذاردن
معانی دیگر: زحمت دادن، به زحمت انداختن، به دردسر انداختن، ناآسوده کردن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: incommodes, incommoding, incommoded
• : تعریف: to inconvenience or disturb.
متضاد: accommodate

جمله های نمونه

1. Will it incommode you if I use your computer for a while?
[ترجمه گوگل]آیا اگر مدتی از رایانه شما استفاده کنم، باعث ناراحتی شما می شود؟
[ترجمه ترگمان]ناراحت نمیشی اگه یه مدت از کامپیوترت استفاده کنم؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. His absence incommodes the whole team.
[ترجمه گوگل]غیبت او باعث دلگرمی کل تیم می شود
[ترجمه ترگمان]غیبت اون کل تیم رو خراب کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. But, also can give you incommode sometimes, produce plastic shoe dermatitis.
[ترجمه گوگل]اما گاهی اوقات ممکن است باعث ایجاد درماتیت کفش پلاستیکی شود
[ترجمه ترگمان]اما همچنین می توانید گاهی اوقات به شما کمک کنید که پلک کفش پلاستیکی تولید کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Will it incommode you if we open the window?
[ترجمه گوگل]اگر پنجره را باز کنیم به شما دلخور خواهد شد؟
[ترجمه ترگمان]اگه پنجره رو باز کنیم ناراحت میشی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. We do not ask others to be faultless, we only ask their faults should not incommode to our own .
[ترجمه گوگل]ما از دیگران نمی خواهیم که بی عیب و نقص باشند، فقط می خواهیم که عیب های آنها نسبت به خود ما تضعیف نشود
[ترجمه ترگمان]ما از دیگران نمی خواهیم که بی عیب و نقص باشند، ما فقط می خواهیم از آن ها بپرسیم که عیب آن ها نباید به نفع خودمان باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

دست پاچه کردن (فعل)
abash, overwhelm, baffle, fluster, confuse, incommode, embarrass, disconcert

گیج کردن (فعل)
fluster, confuse, incommode, stun, addle, knock down, confound, distract, befuddle, stupefy, astonish, flummox, daze, flabbergast, bewilder, perplex, befog, besot, bemuse, muddle, fuzz, fox, petrify, fuddle, obfuscate, stump

درد سر دادن (فعل)
incommode, bother

ناراحت کردن (فعل)
incommode, unsettle, discomfort, disquiet, discomfiture, distemper, knock up, discommode, discomfit, perturb

ازار رساندن (فعل)
incommode, hurt, torture, molest, injure, plague

ناراحت گذاردن (فعل)
incommode

انگلیسی به انگلیسی

• cause inconvenience; cause discomfort; impede, hinder

پیشنهاد کاربران

بپرس