incommensurate

/ˌɪnkəˈmenʃərət//ˌɪnkəˈmenʃərət/

معنی: بی تناسب، نا مناسب، نارسا
معانی دیگر: ناهم اندازه، نامتناسب، نابسنده، ناپسند

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: incommensurately (adv.), incommensurateness (n.)
(1) تعریف: not fitting, adequate, or proportionate.

- He felt his salary was incommensurate with his responsibilities.
[ترجمه شان] او احساس میکرد میان حقوق با مسئولیت هایش ، تناسبی وجود ندارد.
|
[ترجمه گوگل] او احساس می کرد حقوقش با مسئولیت هایش تناسبی ندارد
[ترجمه ترگمان] او احساس می کرد که حقوقش با مسئولیت های او هماهنگ است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: lacking a common basis of comparison.

جمله های نمونه

1. his education is incommensurate to his salary
تحصیلات او با حقوقش متناسب نیست.

2. the supply is incommensurate to the demand
عرضه تکافوی تقاضا را نمی کند.

3. His abilities are incommensurate to the task.
[ترجمه گوگل]توانایی های او با این وظیفه تناسب ندارد
[ترجمه ترگمان]توانایی های او به این کار بستگی دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Their use is a little incommensurate our country current the requirement of market economy.
[ترجمه گوگل]استفاده از آنها کمی نامتناسب با نیاز فعلی کشور ما در اقتصاد بازار است
[ترجمه ترگمان]استفاده از آن ها کمی incommensurate است که کشور ما نیاز به اقتصاد بازار دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Your belief is incommensurate with truth.
[ترجمه گوگل]باور شما با حقیقت تناسبی ندارد
[ترجمه ترگمان]باور تو با حقیقت تناسبی ندارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. After steelmaking capacity increases, furnace hind is apparently incommensurate.
[ترجمه گوگل]پس از افزایش ظرفیت فولادسازی، ظاهراً عقب کوره نامتناسب است
[ترجمه ترگمان]پس از افزایش ظرفیت steelmaking، hind به ظاهر incommensurate است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Container transport haven is incommensurate, hinterland carries a system to lag behind.
[ترجمه گوگل]پناهگاه حمل و نقل کانتینری نامتناسب است، مناطق داخلی دارای سیستمی است که عقب مانده است
[ترجمه ترگمان]پناه گاه حمل و نقل کانتینری incommensurate است و hinterland سیستمی برای عقب ماندن پشت سر دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. But as a result of traditional idea manacle, a lot of places appeared a variety of incommensurate reaction.
[ترجمه گوگل]اما به عنوان یک نتیجه از مدیریت ایده سنتی، بسیاری از مکان ها به نظر می رسد انواع واکنش های نامتناسب
[ترجمه ترگمان]اما در نتیجه تفکر سنتی، بسیاری از مکان ها نسبت به آن واکنش نشان دادند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Because some adolescent are exceeding to environmental change, this basically incommensurate, generation network is depended on.
[ترجمه گوگل]از آنجا که برخی از نوجوانان بیش از حد به تغییرات محیطی می پردازند، این شبکه تولید اساساً نامتناسب به آن وابسته است
[ترجمه ترگمان]از آنجا که برخی از بلوغ نسبت به تغییرات محیطی تجاوز می کنند، این اساسا \"incommensurate\" است، که شبکه تولید بستگی به آن دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. In the past one onefold raise pattern the need of more and more incommensurate big market.
[ترجمه گوگل]در گذشته یک بار الگوی نیاز به بازارهای بزرگ نامتناسب تر را افزایش می داد
[ترجمه ترگمان]در گذشته، onefold الگوی نیاز به یک بازار بزرگ و more را افزایش می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. In lactation if take medicine to be able to ablactation, serious illness hypertension and diabetic are incommensurate also.
[ترجمه گوگل]در دوران شیردهی اگر دارو مصرف کنید تا بتوانید آبکشی کنید، بیماری جدی فشار خون و دیابت نیز نامتناسب است
[ترجمه ترگمان]در شیردهی، اگر دارو مصرف شود، خون بالا می رود، فشار خون بالا و دیابت نیز کاهش می یابد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

بی تناسب (صفت)
antic, grotesque, disproportionate, asymmetrical, asymmetric, incommensurate, baroque

نا مناسب (صفت)
improper, malapropos, incompatible, foreign, inappropriate, inopportune, incommensurate, inapt, inutile, timeless, infelicitous, untoward, unfit, unsuitable, ill-sorted, unapt, inapplicable, incompetent, irrelative, maladapted, unrighteous, unhandsome, unmeet

نارسا (صفت)
incommensurate, tuneless, puisne, unfledged, inexpressive, unexpressive, insufficient, inaudible

انگلیسی به انگلیسی

• cannot be compared; lacking a common standard of measurement; not proportionate, not adequate

پیشنهاد کاربران

بپرس