فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: inclines, inclining, inclined
حالات: inclines, inclining, inclined
• (1) تعریف: to move from or be angled away from a vertical or horizontal position; slant.
• مترادف: lean, slant, slope, tilt, tip
• مشابه: angle, cant, pitch
• مترادف: lean, slant, slope, tilt, tip
• مشابه: angle, cant, pitch
- The road up the mountain inclines sharply.
[ترجمه گوگل] جاده به سمت کوه به شدت شیب دارد
[ترجمه ترگمان] جاده به تندی بالا می رود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] جاده به تندی بالا می رود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to be disposed or tend towards certain viewpoints or ways of thinking or feeling.
• مترادف: gravitate, lean, tend
• متضاد: disincline
• مشابه: like, trend
• مترادف: gravitate, lean, tend
• متضاد: disincline
• مشابه: like, trend
- The leadership inclines toward the political left.
[ترجمه گوگل] رهبری به سمت چپ سیاسی گرایش دارد
[ترجمه ترگمان] رهبری به سمت چپ سیاسی متمایل است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] رهبری به سمت چپ سیاسی متمایل است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
• (1) تعریف: to cause (one) to be disposed (usu. fol. by to).
• مترادف: bend, dispose, predispose, sway, turn
• متضاد: disincline, indispose
• مشابه: bias, cant, influence, move, prejudice
• مترادف: bend, dispose, predispose, sway, turn
• متضاد: disincline, indispose
• مشابه: bias, cant, influence, move, prejudice
- The relaxing atmosphere inclined us to stay longer than we'd planned.
[ترجمه گوگل] فضای آرامش بخش ما را متمایل کرد که بیشتر از آنچه برنامه ریزی کرده بودیم بمانیم
[ترجمه ترگمان] فضای آرامش بخش ما را متمایل ساخته بود که بیش از آنچه برنامه ریزی کرده بودیم بمانیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] فضای آرامش بخش ما را متمایل ساخته بود که بیش از آنچه برنامه ریزی کرده بودیم بمانیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Her interest in anatomy inclined her to the study of medicine.
[ترجمه امیری] علاقه ی او به اناتومی اورا متمایل به خواندن پزشکی ساخت.|
[ترجمه گوگل] علاقه او به آناتومی او را به تحصیل در رشته پزشکی متمایل کرد[ترجمه ترگمان] علاقه اش به آناتومی او را به مطالعه پزشکی واداشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to cause to bend in a particular way.
• مترادف: angle, lean, slant, tilt, tip
• مترادف: angle, lean, slant, tilt, tip
- He inclined his head to the left.
[ترجمه گوگل] سرش را به سمت چپ متمایل کرد
[ترجمه ترگمان] سرش را به سمت چپ متمایل کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] سرش را به سمت چپ متمایل کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: inclined (adj.)
مشتقات: inclined (adj.)
• : تعریف: a surface that is inclined; slope.
• مترادف: cant, gradient, inclination, pitch, slant, slope, tilt
• مشابه: acclivity, bank, declivity, grade, heel, list, rise
• مترادف: cant, gradient, inclination, pitch, slant, slope, tilt
• مشابه: acclivity, bank, declivity, grade, heel, list, rise
- The old bus couldn't make it up the hill's steep incline.
[ترجمه حسین رضایی] اوتوبوس قدیمی نتوانست از شیب تند تپه بالا برود|
[ترجمه گوگل] اتوبوس قدیمی نتوانست از شیب تند تپه عبور کند[ترجمه ترگمان] اتوبوس قدیمی از شیب تند تپه نمی توانست آن را بالا بیاورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید