incarnation

/ˌɪnˈkɑːrˈneɪʃn̩//ˌɪnkɑːˈneɪʃn̩/

معنی: تجسم، صورت خارجی
معانی دیگر: مظهر، تجسد، (داشتن جسم و ظاهر انسانی) انسان دیسی، گوشت مندی، تناوری، تن مندی، (یزدان شناسی مسیحی) آبستن شدن حضرت مریم، (انسان یا حیوان) خدای تن مند

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: the act of incarnating or condition of being incarnated.

(2) تعریف: an embodiment, as of a god, idea, or quality.
مشابه: image

(3) تعریف: (cap.) the doctrine that Jesus Christ is the embodiment of God in man (prec. by the.)

جمله های نمونه

1. the incarnation of courage
مظهر شجاعت

2. She's the very incarnation of goodness.
[ترجمه گوگل]او همان تجسم خوبی است
[ترجمه ترگمان]تجسم خوبی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. The regime was the very incarnation of evil.
[ترجمه گوگل]رژیم همان تجسم شر بود
[ترجمه ترگمان]این رژیم مظهر شرارت بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. The miser was an incarnation of greed.
[ترجمه گوگل]بخیل تجسم طمع بود
[ترجمه ترگمان]خسیس مظهر طمع بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. She was the incarnation of wisdom.
[ترجمه گوگل]او تجسم حکمت بود
[ترجمه ترگمان]تجسم عقل بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. In its new incarnation, the car has a more rounded body shape.
[ترجمه گوگل]در تجسم جدید خود، این خودرو شکل بدنه گردتری دارد
[ترجمه ترگمان]در تجسم جدید آن، ماشین حالت بدنی گرد تری دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. I worked for her in her earlier incarnation as a lawyer.
[ترجمه گوگل]من در تجسم قبلی او به عنوان وکیل برای او کار کردم
[ترجمه ترگمان]من قبلا در تجسم او به عنوان یک وکیل کار می کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. She's the incarnation of everything I hate about politics.
[ترجمه گوگل]او تجسم همه چیزهایی است که من از سیاست متنفرم
[ترجمه ترگمان]او تجسم هر چیزی است که من از سیاست نفرت دارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Perhaps they would come together in a future incarnation - not the next, probably, but perhaps the one after.
[ترجمه گوگل]شاید آنها در تجسم آینده گرد هم بیایند - نه احتمالاً، بلکه شاید بعد از آن
[ترجمه ترگمان]شاید آن ها در تجسم آینده به هم خواهند آمد - نه بعدی، بلکه شاید هم یکی بعد از آن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Part of the offensiveness of the Incarnation has always been its particularity, its actual historical visibility.
[ترجمه گوگل]بخشی از توهین آمیز تجسم همیشه به ویژه بودن آن، نمایان شدن تاریخی واقعی آن بوده است
[ترجمه ترگمان]بخشی از تجسم \"تجسم مسیح\" همواره به عنوان ویژگی بارز آن بوده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The Lone Ranger, the incarnation of the individual problem solver, is dead.
[ترجمه گوگل]تکاور تنها، تجسم حلال مشکلات فردی، مرده است
[ترجمه ترگمان]تکاور لون رنجر که مظهر حل کننده مشکلات فردی است، مرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Oldenberg's Lipstick, in its first incarnation, had been a huge plastic inflatable.
[ترجمه گوگل]رژ لب اولدنبرگ، در اولین تجسم خود، یک پلاستیک بزرگ بادی بود
[ترجمه ترگمان]ماتیک، ماتیک، اولین تجسم آن، یک بادکنکی بزرگ پلاستیکی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. One such is the latest incarnation of WordScan from Calera, WordScan Plus 1c.
[ترجمه گوگل]یکی از این موارد جدیدترین تجسم WordScan از Calera، WordScan Plus 1c است
[ترجمه ترگمان]یکی از اینها آخرین تجسم of از Calera، WordScan Plus ۱ c است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. On top was a confectionary incarnation of the goddess Liberty.
[ترجمه گوگل]در بالا تجسم قنادی از الهه لیبرتی بود
[ترجمه ترگمان]در بالا، تجسم confectionary از ادی الهه بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

تجسم (اسم)
apparition, substantiation, visualization, embodiment, incarnation, portrayal, projection, shape, hallucination, prosopopoeia

صورت خارجی (اسم)
incarnation

انگلیسی به انگلیسی

• manifestation of a deity or spirit in an earthly form; body or form into which a soul is placed; being made incarnate; person or thing manifesting a certain quality or idea; certain form or state
an incarnation is one of the lives that a person has, according to some religions.
the incarnation of a god is that god's appearance in human form.
someone or something that is the incarnation of a particular quality or thing represents or is typical of that quality or thing in an extreme form.

پیشنهاد کاربران

"Incarnation" generally refers to the concept of a being or deity taking on a physical form, especially a human form.
✍️تناسخ" به طور کلی به مفهوم به دست آوردن یک شکل فیزیکی توسط یک موجود یا خدا، به ویژه به شکل انسان، اشاره دارد. در زیر به چند زمینه کلیدی که این واژه به کار می رود اشاره می کنیم:"
...
[مشاهده متن کامل]

1. **زمینه دینی**: در مسیحیت، تناسخ به باور تبدیل خدا به انسان در شخص عیسی مسیح اشاره دارد. این یک اصل اساسی از ایمان مسیحی است که تجسم الهی در قالب انسانی و زندگی در میان مردم را جشن می گیرد.
2. **آیین هندو**: در آیین هندو، مفهوم تناسخ اغلب به عنوان "آواتار" شناخته می شود. باور بر این است که ایزدان مختلف، به ویژه ویشنو، برای بازگرداندن نظم جهانی و درستکاری به شکل های زمینی درمی آیند.
3. **ادبیات و فرهنگ عامه**: واژه تناسخ می تواند به صورت استعاری در ادبیات و فرهنگ عامه استفاده شود تا تجسم یک ویژگی یا ایده انتزاعی را توصیف کند. به عنوان مثال، یک شخصیت در یک رمان ممکن است به عنوان "تجسم شجاعت" توصیف شود.
4. **فلسفه و مابعدالطبیعه**: در بحث های فلسفی گسترده تر، تناسخ می تواند به تجلی یک موجود در یک شکل یا ماده خاص اشاره داشته باشد.
برای مثال در زمینه دینی: در مسیحیت، تناسخ غالباً در دوران کریسمس جشن گرفته می شود، زیرا تولد عیسی مسیح به عنوان لحظه ای که الهی به شکل انسانی درمی آید، نماد تجسم محسوب می شود.

↩️ دوستان لطفاً به این توضیحات خوب دقت کنید:
📋 در زبان انگلیسی یک prefix داریم به اسم in -
📌 این پیشوند، معادل "in" "on" و "into" می باشد؛ بنابراین کلماتی که این پیشوند را در خود داشته باشند، به "in" "on" یا "into" مربوط هستند.
...
[مشاهده متن کامل]

📂 مثال:
🔘 ingress: the act of entering or the right to enter
🔘 insinuation: a sly, indirect suggestion, often negative
🔘 incumbent: a duty or responsibility placed upon someone
🔘 intone: to say something in a slow, serious manner
🔘 inundate: to overwhelm with too much of something
🔘 inveterate: a habit that is long - established and unlikely to change
🔘 indoctrinate: to teach beliefs thoroughly, rejecting others
🔘 incipient: something just beginning to develop
🔘 incisive: a clear, brief expression with strong understanding
🔘 disinter: to dig up something previously buried or hidden
🔘 ingratiate: to try to gain favor by pleasing someone
🔘 incarcerate: to imprison or confine
🔘 inculcate: to teach something repeatedly to fix it in mind
🔘 insidious: dangerous because it develops slowly and unnoticed
🔘 inebriated: being under the influence of alcohol or an emotion
🔘 incendiary: something causing fires or inciting trouble
🔘 inception: the beginning or start of something
🔘 incursion: a sudden, hostile invasion or attack
🔘 induce: to bring about or persuade someone to do something
🔘 inductive: reasoning based on observation to form general conclusions
🔘 inference: a conclusion drawn from available data
🔘 infiltrate: to enter secretly, usually for gathering information
🔘 inflammable: easily ignited or quick to anger
🔘 inflection: a change in form, such as in voice or word endings
🔘 infringe: to violate or intrude upon someone's rights
🔘 infusion: the introduction of one substance into another
🔘 ingrained: deeply fixed or rooted, especially in the mind
🔘 inherent: a natural, essential quality
🔘 initiate: to begin or start something
🔘 innate: a quality present from birth or essential to something
🔘 inquisitive: eager to learn, sometimes overly curious
🔘 instigate: to start or stir up something, often trouble
🔘 intrusive: interfering where not welcome
🔘 reinstate: to restore something or someone to a former position
🔘 incorporate: to add and make something part of a whole
🔘 inclined: willing or likely to do something
🔘 reinforce: to strengthen or add support
🔘 incidental: a minor event related to something more important
🔘 coincide: to happen at the same time or agree
🔘 incident: an unpleasant occurrence or event
🔘 intend: to plan or have a goal to do something
🔘 incline: a slope or surface that rises or falls
🔘 ingredient: a component used to make something
🔘 inspire: to motivate or influence someone positively
🔘 investigation: a search for information about an event or situation
🔘 instant: happening immediately or without delay
🔘 insert: to put something into something else
🔘 involved: taking part in or engaged in an activity
🔘 inspect: to examine something closely
🔘 invade: to enter a place forcefully, usually for attack
🔘 encouraging: giving support or confidence
🔘 illumination: a state of enlightenment or understanding
🔘 incarceration: the state of being imprisoned
🔘 incarnation: a new form or embodiment of an idea
🔘 inculpate: to suggest that someone is guilty
🔘 influx: a flowing in or arrival of something
🔘 inject: to introduce a substance, especially with a needle
🔘 inscribe: to carve or etch into a surface
🔘 invasive: relating to entering the body through puncture or incision
🔘 invoke: to call into action or existence, often by magic

✨ از مجموعه لغات GRE ✨
✍ توضیح: The embodiment of a quality or concept 🌟
🔍 مترادف: Embodiment
✅ مثال: She was considered the incarnation of grace and beauty
در کتاب موبی دیک نوشته ی هرمان ملویل ترجمه ی پرویز داریوش در ص ۲۰۵ می نویسد:
"آن وال هندو که از ان سخن می گویم در قسمت جدایی از دیوار آمده است که گوشتگیری' ویشنو را به صورت لویاتان نمایش می دهد که نزد علم آوارتارمتسه معروف است. "
...
[مشاهده متن کامل]

در پاورقی همان صفحه مترجم می نویسد:
"Incarnation، تلحم و با سعت لفظ، تجسم، و آن بر خود گرفتن گوشت و پوست و استخوان و در آمدن به صورتی نو می باشد. "

حلول ( فلسفه )
با درود؛
تجسد ( Incarnation ) برگرفته از ریشه لاتین واژه ی Carne به معنی �حی وحاضر� یا �کالبد�، یکی از اصول اعتقادی مسیحیان است. طبق اصل تجسد، خداوند در کالبد یک انسان بر روی زمین حلول کرد.
تجسد
جسم یافتن
کالبدیابی
صورت جسمی گرفتن
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : incarnate
✅️ اسم ( noun ) : incarnation
✅️ صفت ( adjective ) : incarnate
✅️ قید ( adverb ) : _
برداشت، نسخه
محقق کردن
تحقق بخشی
مصداق بارز
کالبد پذیری
حلول در جسم
کالبد
تندیس گونگی
به نقل از هزاره:
1. تجسد، جسدپذیری، تجسم
2. تجسم، مظهر، نمونه ( بارز )
حلول
مظهر
anthropoid, android
انسان نما
وازه اولی یعنیanthropoid لقب یکی از افسران نازی بوده که از سوی پارتیزان های انگلیسی به وی داده شده بود، به دلیل اینکه قسی القلب بوده است، فیلمی هم در همین رابطه و با همین نام وجود دارد. محمدرضا ایوبی صانع
● وجودیت یک شخص یا حیوان در دوره ای مختلف از زندگی ( مراجعه به نظریه تناسخ )
● وجود یا کاربری یک چیز در زمان های مختلف، مثل ساختمانی که یک زمان مسکونی بوده، بعد تجاری شده، بعد بیمارستان و . . .
کالبدمندی
کالبدیافته گی
تعین، شکل
شخصی که تجسم، مظهر و تجلیگاه الهی، روحانی یا صفتی باشد، ( با ارجاع به نظریه تناسخ ) هر کدام از دوره های زندگی زمینی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٤)

بپرس