incarnate

/ˌɪnˈkɑːrnət//ɪnˈkɑːneɪt/

معنی: مجسم، دارای شکل جسمانی، برنگ گوشتی، صورت خارجی دادن، مجسم کردن
معانی دیگر: (جسم به ویژه جسم انسانی دادن به) تن مند کردن، تناور کردن، متجسم کردن، گوشت مند کردن، حلول کردن، دیسمند کردن، شکل دار کردن، واقعیت دادن به، عینیت دادن، مظهر (چیزی) بودن، نماد بودن، نمونه ی چیزی، پیدایه، خون رنگ، گوشت فام، قرمز، تن مند، تندار، مجسم بصورت ادمی

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
(1) تعریف: having bodily form; personified.

- A cruel and powerful man, he was seen by many as the devil incarnate.
[ترجمه گوگل] او که مردی ظالم و قدرتمند بود، از نظر بسیاری به عنوان شیطان متجسد دیده می شد
[ترجمه ترگمان] او مردی سنگدل و قدرتمندی بود که به اندازه شیطان مجسم شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: possessing typical characteristics; typified.

- beauty incarnate
[ترجمه گوگل] زیبایی تجسم یافته
[ترجمه ترگمان] زیبایی مجسم می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: incarnates, incarnating, incarnated
(1) تعریف: to give concrete form to (a concept, idea, or the like); realize.
مشابه: substantiate

(2) تعریف: to perfectly typify or embody.
مشابه: live

- She incarnated goodness.
[ترجمه گوگل] او خوبی را مجسم کرد
[ترجمه ترگمان] اون خدا رو شکر کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to put into bodily, esp. human, form.
مشابه: embody, personify

جمله های نمونه

1. incarnate clover
شبدر قرمز

2. an incarnate spirit
روح تناور

3. evil incarnate
بدی تن مند (متجسم)

4. to incarnate political ideas in governmental organizations
متجلی کردن اندیشه های سیاسی در قالب سازمان های دولتی

5. to incarnate the frontier spirit
نماد روح مرزنشینی بودن

6. One survivor described his torturers as devils incarnate.
[ترجمه گوگل]یکی از بازماندگان شکنجه‌گرانش را شیاطین مجسم توصیف کرد
[ترجمه ترگمان]یکی از بازماندگان شکنجه او را به عنوان devils مجسم کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. That enemy officer is a devil incarnate / an incarnate fiend.
[ترجمه گوگل]آن افسر دشمن یک شیطان متجسد / شیطان مجسم است
[ترجمه ترگمان]این افسر دشمن شیطان مجسم است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The media cast him as the devil incarnate .
[ترجمه گوگل]رسانه ها او را به عنوان شیطان متجسد معرفی کردند
[ترجمه ترگمان] رسانه ها اون رو به عنوان شیطان مجسم کردن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The leader seemed the devil incarnate.
[ترجمه گوگل]رهبر به نظر می رسید شیطان مجسم شده است
[ترجمه ترگمان]رهبر به نظر شیطان مجسم است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Then you must incarnate what others incarnate.
[ترجمه گوگل]سپس شما باید همان چیزی را که دیگران تجسم می کنند را تجسم کنید
[ترجمه ترگمان]پس تو هم باید مجسم کنی که دیگران چگونه مجسم می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. My aunt is generosity incarnate.
[ترجمه گوگل]عمه من سخاوت مجسم است
[ترجمه ترگمان] خاله ام یه آدم سخاوتمندی - ه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Queen was happiness incarnate.
[ترجمه گوگل]ملکه شادی مجسم بود
[ترجمه ترگمان]ملکه، مظهر خوشبختی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Was the future of the Rabari incarnate in this young man?
[ترجمه گوگل]آیا آینده رابری در این جوان مجسم بود؟
[ترجمه ترگمان]آیا آینده of در این جوان مجسم می شد؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Some people think he was the devil incarnate; others think he was a great social critic.
[ترجمه گوگل]برخی فکر می کنند که او شیطان مجسم شده است دیگران فکر می کنند او یک منتقد اجتماعی بزرگ بود
[ترجمه ترگمان]بعضی از مردم فکر می کنند که او شیطان است و دیگران فکر می کنند که او یک منتقد اجتماعی بزرگ است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Truly great leaders such as Oppenheimer seem to incarnate the dream and become one with it.
[ترجمه گوگل]به نظر می رسد رهبران واقعاً بزرگی مانند اوپنهایمر این رویا را تجسم می بخشند و با آن یکی می شوند
[ترجمه ترگمان]حقیقتا رهبران بزرگ مانند (اوپنهایمر)به نظر می رسد که این رویا را مجسم می کنند و تبدیل به یکی از آن ها می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. The process of brand creation need incarnate in each project construction process.
[ترجمه گوگل]فرآیند ایجاد برند نیاز به تجسم در هر فرآیند ساخت پروژه دارد
[ترجمه ترگمان]فرآیند ایجاد برند نیازمند یک فرآیند ساخت پروژه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. Red Nations peoples were incarnate upon this land and refused to provide this mineral unto Atlantean governance for any price .
[ترجمه گوگل]مردمان ملل سرخ در این سرزمین تجسم یافتند و از ارائه این ماده معدنی به حکومت آتلانتیس به هر قیمتی خودداری کردند
[ترجمه ترگمان]ملت های سازمان ملل متحد در این سرزمین مجسم شدند و از تامین این مواد معدنی برای هر قیمتی دریغ ورزیدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

مجسم (صفت)
incarnate

دارای شکل جسمانی (صفت)
incarnate

برنگ گوشتی (صفت)
incarnate

صورت خارجی دادن (فعل)
incarnate

مجسم کردن (فعل)
epitomize, character, figure, depict, image, picture, embody, portray, depicture, incarnate

انگلیسی به انگلیسی

• embody, manifest; personify
embodied in flesh, inhabiting a human form; personified as a person or idea; flesh-colored, crimson-colored
someone who is a thing or quality incarnate represents that thing or quality in human form to a great degree.

پیشنهاد کاربران

✨ از مجموعه لغات GRE ✨
✍ توضیح: Existing in a physical form 👤
🔍 مترادف: Embodied
✅ مثال: The villain in the story was evil incarnate, representing all that was bad
بدنمند کردن
شکل جسمانی و انسانی یافته ی یک صفت
مثلا فلانی تجسم عدالت هست
مثال
One survivor described his torturers as devils incarnate.
یکی از نجات یافتگان شکنجه گر هایش را تجسم شیطان توصیف کرد.

...
[مشاهده متن کامل]

Zhang is charisma incarnate, attracting your attention whenever she is on screen.
ژانگ تجسم ( شکل انسانی و جسمانی ) کاریزما هست، هر موقع پشت تصویر هست توجه ات رو جلب می کنه.

adjective [ after noun ]
in human form
صفت ( بعد از اسم )
به شکل انسان
One survivor described his torturers as devils incarnate.
Zhang is charisma incarnate, attracting your attention whenever she is on screen.
منابع• https://dictionary.cambridge.org/dictionary/english/incarnate
متجسم، متجسد، جسم پوشیده
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : incarnate
✅️ اسم ( noun ) : incarnation
✅️ صفت ( adjective ) : incarnate
✅️ قید ( adverb ) : _
نسخه، برداشت
مترادف version با استناد به دیکشنرى merriam - webster
شکل انسانی
شکل یا معنای انسانی به چیزی دادن
تن یافته
شکل دادن

بپرس