inbred

/ˈɪnˌbred//ˌɪnˈbred/

معنی: ذاتی، جبلی، فطری، غریزی
معانی دیگر: درون زاد، مادرزادی، نهادی، سرشتی، درون زادگیری شده، وابسته به درون همسری (ازدواج با خویشان)، خویش آمیزانه، درون زاده، ایجاد شده بر اثر تخم کشی از موجودات هم تیره

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
(1) تعریف: deep-seated as a result of early training, experience, or inheritance.

- an inbred dislike of manual labor
[ترجمه گوگل] بیزاری درونی از کار یدی
[ترجمه ترگمان] نفرتی که از نیروی کار دستی در کار نبود،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: resulting from inbreeding.

جمله های نمونه

1. inbred line
دودمان درون زاده

2. inbred population
هنگه ی درون زاده ای

3. there was in him an inbred goodness
نیکی ذاتی در او وجود داشت.

4. The long nose on these dogs is an, inbred characte ` ristic.
[ترجمه گوگل]بینی بلند در این سگ ها یک ویژگی طبیعی است
[ترجمه ترگمان]بینی دراز این سگ ها ذاتا characte است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The whole population is so inbred that no genetic differences remain.
[ترجمه گوگل]کل جمعیت آنقدر همخون هستند که هیچ تفاوت ژنتیکی باقی نمی ماند
[ترجمه ترگمان]کل جمعیت آن قدر خون گرم است که هیچ تفاوت ژنتیکی باقی نمی ماند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. He is intelligent, sensitive with an inbred understanding of children - and untrained.
[ترجمه گوگل]او باهوش، حساس با درک همزاد از کودکان - و آموزش ندیده است
[ترجمه ترگمان]او باهوش، حساس به درک خالص از کودکان - و آموزش ندیده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. They are the inbred offspring of ten years of music press ingestion.
[ترجمه گوگل]آنها فرزندان همزاد ده سال مصرف مطبوعات موسیقی هستند
[ترجمه ترگمان]آن ها فرزندان خالص ده سال از مطبوعات موسیقی هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Genetic tests on inbred strains show some to be of hybrid origin.
[ترجمه گوگل]آزمایش‌های ژنتیکی روی سویه‌های همخون نشان می‌دهد که برخی از آنها منشأ هیبریدی دارند
[ترجمه ترگمان]تست های ژنتیکی بر روی نژاده ای خالص برخی را به عنوان منشا ترکیبی نشان می دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The malign effects suffered by inbred animals show how evolution can exploit hidden diversity.
[ترجمه گوگل]اثرات بدخیم متحمل شده توسط حیوانات همزاد نشان می دهد که چگونه تکامل می تواند از تنوع پنهان بهره برداری کند
[ترجمه ترگمان]اثرات زیانبار ناشی از حیوانات خالص نشان می دهد که چگونه سیر تکاملی می تواند از تنوع پنهانی بهره برداری کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Ever since a long time ago, elite inbred lines played a key role in maize new species cultivation.
[ترجمه گوگل]از مدت‌ها قبل، لاین‌های اینبرد نخبه نقشی کلیدی در کشت گونه‌های جدید ذرت بازی کرده‌اند
[ترجمه ترگمان]از مدت ها پیش، خطوط خالص ذاتی در کاشت گونه های جدید کاشت گونه های جدید نقش کلیدی ایفا کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Aim:To examine the genetic homozygosis of the HLC inbred mouse.
[ترجمه گوگل]هدف: بررسی هموزیگوت ژنتیکی موش همخون HLC
[ترجمه ترگمان]هدف: برای بررسی the ژنتیکی یک موش خالص خون گرم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The man, though poor, showed an inbred courtesy.
[ترجمه گوگل]مرد، اگرچه فقیر بود، اما نزاکتی از خود نشان داد
[ترجمه ترگمان]این مرد با آنکه فقیر بود ادب و ادب به خرج می داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Inbred mice of the DBA / 2 strain developed severe necrotizing lesions of the pancreatic islets.
[ترجمه گوگل]موش های همخون از سویه DBA / 2 ضایعات نکروزان شدید جزایر پانکراس ایجاد کردند
[ترجمه ترگمان]موش inbred از نژاد DBA \/ ۲، ضایعات necrotizing شدیدی را در جزایر لوزالمعده ایجاد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. They are overbred and inbred too, aren't they?
[ترجمه گوگل]آنها بیش از حد و همخون هستند، اینطور نیست؟
[ترجمه ترگمان]اونا overbred و inbred، مگه نه؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

ذاتی (صفت)
indigenous, essential, organic, inherent, autochthonous, intrinsic, innate, natural, substantial, inward, inborn, congenital, connate, inbred

جبلی (صفت)
essential, innate, natural, inborn, inbred, inwrought

فطری (صفت)
indigenous, physic, innate, natural, inborn, inbred, inartificial

غریزی (صفت)
innate, natural, inbred, instinctive

تخصصی

[آمار] درون زاد

انگلیسی به انگلیسی

• innate, inherent, inborn
an inbred quality is one that is inborn.
people who are inbred have ancestors who are all closely related to each other.

پیشنهاد کاربران

inbred = innate = inborn = intrinsic = inherent = congenital = native = natural
خویش آمیزی، درون آمیزی
خویش آمیزشی
آقازاده ، زمانی که فرد، فرزند فرد بخصوصی در حیطه خاصی باشه مثلا دانشجوی پزشکی که فرزند جراح مشهوری است یا . . . .
The offspring of two genetically related parents. Common in obscure, tiny and inaccessible communities like Mawdesley, a lifeless snobby dormitory enclave in Lancashire.
یعنی کسی که پدر و مادرش ژنتیکی باهم خانواده باشن. مثل کسی که پدر و مادرش در واقع خواهر برادر هم هستن یا مادرش همسر پدرشه یا پدرش شوهر مادرشه
یعنی :
۱. یک مادر و پسر بچه دار بشن
۲. یک پدر و دخترش بچه دار بشن
۳. یک برادر و خواهر بچه دار بشن
۴. یا با پدر بزرگ و مادربزرگ
که شایع ترینش گزینه ۳ هست
به اون بچه عه که ازین روابط بدنیا میاد میگن inbred
در طول تاریخ افراد معروف زیادی بودند که inbred بودند، بیشتر در هزاره های قبل و در میان افراد سلطنتی رواج داشته این عمل برای اینکه خون خود را خالص نگه دارند. نمونه هایی از این افراد در تاریخ :
Isabella II of Spain
Fugates of Kentucky
Elizabeth Bathory
Louis Grand Dauphin
Don Carlos of Spain
Charles II of Spain
Margarita Theresa of Spain
Tutankhamun
Maria Antonia of Austria
Cleopatra

بپرس