inborn

/ˈɪnˌbɔːrn//ˌɪnˈbɔːn/

معنی: ذاتی، نهادی، موروثی، درون زاد، جبلی، فطری
معانی دیگر: مادرزادی، غیراکتسابی، غریزی، ارثی، مانداکی، جبلی jabelly

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
• : تعریف: present at birth; inherited.
متضاد: acquired
مشابه: innate, instinctive, native, temperamental

- an inborn capacity to reason
[ترجمه گوگل] توانایی ذاتی برای استدلال
[ترجمه ترگمان] ظرفیت ذاتی برای عقل و منطق
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. man's inborn desire to fly
میل درونی بشر به پرواز

2. Mammals have an inborn fear of snakes.
[ترجمه محمد جواد] پستانداران یک ترس درونی از مار ها دارند
|
[ترجمه گوگل]پستانداران ترس ذاتی از مارها دارند
[ترجمه ترگمان]پستانداران یک ترس ذاتی از مارها دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Birds have the inborn ability to fly.
[ترجمه گوگل]پرندگان دارای توانایی ذاتی برای پرواز هستند
[ترجمه ترگمان]پرندگان توانایی ذاتی برای پرواز دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Apparently some people have an inborn tendency to develop certain kinds of tumour.
[ترجمه گوگل]ظاهراً برخی از افراد تمایل ذاتی به ایجاد انواع خاصی از تومور دارند
[ترجمه ترگمان]ظاهرا برخی افراد تمایل ذاتی برای توسعه انواع تومور دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Good taste is inborn and cannot be learned.
[ترجمه گوگل]خوش سلیقه ذاتی است و آموختنی نیست
[ترجمه ترگمان]سلیقه خوب ذاتی است و نمی توان آن را آموخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. He had an inborn talent for languages.
[ترجمه گوگل]او استعداد ذاتی برای زبان داشت
[ترجمه ترگمان]او استعداد ذاتی برای زبان های مختلف داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Birds have an inborn ability to fly.
[ترجمه گوگل]پرندگان دارای توانایی ذاتی برای پرواز هستند
[ترجمه ترگمان]پرندگان توانایی ذاتی برای پرواز دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. She seems to have an inborn talent for physics.
[ترجمه گوگل]به نظر می رسد او استعداد ذاتی برای فیزیک دارد
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسد او استعداد ذاتی برای فیزیک داشته باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. He is a man with an inborn love of joke.
[ترجمه گوگل]او مردی است که عشق ذاتی به شوخی دارد
[ترجمه ترگمان]او مردی است با یک شوخی ذاتی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The boy was screened for inborn errors, with negative results.
[ترجمه گوگل]پسر برای خطاهای ذاتی غربالگری شد و نتایج منفی داشت
[ترجمه ترگمان]این پسر برای خطاهای ذاتی و نتایج منفی به نمایش درآمد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Some people seem to have an inborn talent for cooking.
[ترجمه گوگل]به نظر می رسد برخی افراد استعداد ذاتی در آشپزی دارند
[ترجمه ترگمان]برخی به نظر می رسد که برخی افراد استعداد ذاتی برای پخت وپز دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. He speculated that all such creatures had an inborn appreciation of beauty that they shared with humans.
[ترجمه گوگل]او حدس زد که همه این موجودات قدردانی ذاتی از زیبایی دارند که با انسان ها به اشتراک می گذارند
[ترجمه ترگمان]او تصور می کرد که همه این موجودات یک درک ذاتی از زیبایی دارند که با انسان ها به اشتراک گذاشته شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Inborn errors of thyroid hormone biosynthesis leading to goiter are extremely uncommon.
[ترجمه گوگل]خطاهای ذاتی بیوسنتز هورمون تیروئید که منجر به گواتر می شود بسیار نادر است
[ترجمه ترگمان]اشتباه ات inborn of thyroid که منجر به اوتیسم می شود بسیار غیرمعمول است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. She is inborn modest and polite, innocent and kind, but not insignificant or orgulous .
[ترجمه گوگل]او ذاتا متواضع و مؤدب، معصوم و مهربان است، اما نه بی اهمیت و خوش اخلاق
[ترجمه ترگمان]او طبیعتا فروتن و مودب و معصوم است، اما زیبا و زیبا نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

ذاتی (صفت)
indigenous, essential, organic, inherent, autochthonous, intrinsic, innate, natural, substantial, inward, inborn, congenital, connate, inbred

نهادی (صفت)
characteristic, natural, inborn

موروثی (صفت)
inheritable, inborn, congenital

درون زاد (صفت)
innate, inborn, endogenous

جبلی (صفت)
essential, innate, natural, inborn, inbred, inwrought

فطری (صفت)
indigenous, physic, innate, natural, inborn, inbred, inartificial

انگلیسی به انگلیسی

• natural, innate, present at birth
inborn qualities are ones which you are born with.

پیشنهاد کاربران

مثال؛
Her talent for singing seems to be inborn.
In a conversation about personality traits, someone might say, “Leadership skills can be inborn or developed over time. ”
A parent might proudly say, “My child has an inborn curiosity and love for learning. ”
inborn = intrinsic = inherent = innate = congenital = inbred = native = natural
مادر زادی
ذاتی
natural
Organic
فطری ذاتی
فطری

بپرس