inappreciable

/ˌɪnəˈpriːʃəbl̩//ˌɪnəˈpriːʃəbl̩/

معنی: جزئی، ناچیز، غیر محسوس، نامریی، بی بها، غیر قابل ارزیابی، غیرقابل تقدیر
معانی دیگر: صرفنظر کردنی، نامحسوس

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: inappreciably (adv.)
• : تعریف: too small to be perceptible or significant.
متضاد: appreciable

- an inappreciable change
[ترجمه گوگل] یک تغییر غیر قابل درک
[ترجمه ترگمان] یک تغییر inappreciable
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. As for the charge, that will be inappreciable.
[ترجمه گوگل]در مورد اتهام، که غیر قابل قدر خواهد بود
[ترجمه ترگمان]در مورد اتهام، این کار inappreciable خواهد بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. And he decided to pay the inappreciable boat ticket cost.
[ترجمه گوگل]و تصمیم گرفت هزینه غیرقابل قبول بلیط قایق را بپردازد
[ترجمه ترگمان]و تصمیم گرفت هزینه بلیط قایق inappreciable را بپردازد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. My father seemed inappreciable to me for years.
[ترجمه گوگل]پدرم سال ها برایم غیرقابل قدر به نظر می رسید
[ترجمه ترگمان] سال ها بود که پدرم بهم دروغ می گفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. All of the great action and mind have an inappreciable beginning.
[ترجمه گوگل]تمام کنش ها و ذهن های بزرگ شروعی غیرقابل قدر دارند
[ترجمه ترگمان]تمام حرکات و افکار بزرگ تازه شروع شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Your body locks up almost instantly, you go down to the ground with inappreciable damage, and you are no longer a threat to anyone.
[ترجمه گوگل]بدن شما تقریباً فورا قفل می شود، با آسیبی غیرقابل درک به زمین می روید و دیگر تهدیدی برای کسی نیستید
[ترجمه ترگمان]بدن شما تقریبا بلافاصله بسته می شود، شما با آسیب inappreciable به زمین می روید و دیگر تهدیدی برای هیچ کس نیستید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. You may start your own business, although it is inappreciable, but it will be belong to you.
[ترجمه گوگل]شما ممکن است کسب و کار خود را راه اندازی کنید، اگرچه قابل قدردانی نیست، اما متعلق به شما خواهد بود
[ترجمه ترگمان]به هر حال می توانی کار خود را شروع کنی، هر چند که این کار به تو تعلق خواهد داشت، اما به تو تعلق خواهد داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The degression of household incomes was caused mostly by the configuration of sources of incomes that was given priority to planting, but incomes from nonagricultural occupantions were inappreciable.
[ترجمه گوگل]کاهش درآمد خانوارها بیشتر به دلیل پیکربندی منابع درآمدی بود که در اولویت کاشت بود، اما درآمدهای حاصل از مشاغل غیرکشاورزی قابل درک نبود
[ترجمه ترگمان]کاهش درآمد خانوار اغلب با پیکربندی منابع درآمد که اولویت دادن به کاشت محسوب می شد، اما درآمد حاصل از nonagricultural occupantions inappreciable بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Just enjoy, tasting happiness and satisfaction that your work gives you, in despite of how common it, even if it is so inappreciable in other's eyes.
[ترجمه گوگل]فقط لذت ببرید، چشیدن طعم شادی و رضایتی که کارتان به شما می دهد، با وجود اینکه چقدر رایج است، حتی اگر در نظر دیگران آنقدر غیرقابل درک باشد
[ترجمه ترگمان]فقط لذت ببرید، شادی و رضایتی را تجربه کنید که کارتان به شما می دهد، با وجود این که این کار تا چه حد معمول است، حتی اگر این قدر در چشم دیگران هم صادق باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

جزئی (صفت)
slight, small, little, immaterial, minute, inconspicuous, potty, paltry, partial, petty, remote, extrinsic, nominal, retail, negligible, fiddling, inappreciative, inconsiderable, peppercorn, imperceptible, inappreciable, peddling, snatchy, picayune, picayunish, piddling, rushy

ناچیز (صفت)
poor, little, vain, tiny, scrimp, trivial, straw, meager, potty, runty, negligible, fiddling, inconsiderable, insignificant, peppercorn, sparing, inconsequential, inappreciable, peddling, teeny, nugatory, picayune, piddling, pint-size, pint-sized, small-time

غیر محسوس (صفت)
invisible, inconspicuous, inappreciative, imperceptible, impalpable, inappreciable

نامریی (صفت)
invisible, sightless, inconspicuous, inappreciable

بی بها (صفت)
worthless, valueless, inestimable, inappreciable, priceless

غیر قابل ارزیابی (صفت)
inappreciable

غیر قابل تقدیر (صفت)
inappreciable

تخصصی

[ریاضیات] بی بها، ناچیز

انگلیسی به انگلیسی

• imperceptible; insignificant, unimportant, of no consequence, trivial

پیشنهاد کاربران

💢 دوستان کلمات زیر همگی مترادف هم هستند:
🔘 Inconsequential
🔘 Unimportant
🔘 Insignificant
🔘 Trivial
🔘 Trifling
🔘 Nugatory
🔘 Inconsiderable
🔘 Inappreciable
🔘 Negligible
...
[مشاهده متن کامل]

🔘 Minor
🔘 Paltry
🔘 Petty
🔘 Immaterial
🔘 Slight
🔘 Lightweight
🔘 Worthless
✅ Definition:
👉 Describing something that is of little or no importance or value.

بپرس