"In over your head" means being involved in a situation that is too difficult for you to handle or manage. درگیر شدن در موقعیتی که برای شما بسیار دشوار است و نمی توانید از پس آن برآیید.
### Usage in a Sentence
... [مشاهده متن کامل]
He realized he was in over his head when he couldn't meet the project's deadlines.
او متوجه شد که درگیر موقعیتی شده که نمی تواند از پس آن برآید وقتی نتوانست به مهلت های پروژه برسد.
### Related Forms
- In over one's head ( phrase ) : deeply involved in a difficult situation.
- In over one's head ( عبارت ) : عمیقاً درگیر یک موقعیت دشوار.
### Synonyms
- Overwhelmed
- Out of one's depth
- Struggling
### Opposites
- In control
- Managing
- Handling
مثال
1. She felt in over her head when she started her new job.
2. He was in over his head with the amount of debt he had accumulated.
1. او وقتی کار جدیدش را شروع کرد، احساس کرد که درگیر موقعیتی شده که نمی تواند از پس آن برآید.
2. او با مقدار بدهی که جمع کرده بود، درگیر موقعیتی شده بود که نمی توانست از پس آن برآید.