🔸 معادل فارسی:
در ذهن خود / درگیر ذهنی بودن / در فکر بودن
در زبان محاوره ای:
همش تو فکرشه، ذهنش درگیره، تو حال خودشه، همه چی رو تو ذهنش نگه داشته
🔸 تعریف ها:
1. ( شناختی – ذهنی ) :
انجام محاسبه، تصمیم گیری یا تصور ذهنی بدون نوشتن یا بیان بیرونی
... [مشاهده متن کامل]
مثال: She did the math in her head.
محاسبه رو تو ذهنش انجام داد.
2. ( احساسی – درونی ) :
درگیر افکار، احساسات یا نگرانی هایی که فرد با خودش حمل می کنه و بیرون بروز نمی ده
مثال: He’s really in his head about that mistake.
خیلی ذهنش درگیر اون اشتباهه.
3. ( وسواس فکری – منفی ) :
وقتی فردی بیش ازحد درگیر تحلیل، نگرانی یا تردیدهای ذهنی می شه و نمی تونه از اون حالت خارج بشه
مثال: Stop being in your head and just go for it.
این قدر تو فکرت نباش، فقط انجامش بده.
🔸 مترادف ها:
mentally – internally – overthinking – preoccupied – introspective
در ذهن خود / درگیر ذهنی بودن / در فکر بودن
در زبان محاوره ای:
همش تو فکرشه، ذهنش درگیره، تو حال خودشه، همه چی رو تو ذهنش نگه داشته
🔸 تعریف ها:
1. ( شناختی – ذهنی ) :
انجام محاسبه، تصمیم گیری یا تصور ذهنی بدون نوشتن یا بیان بیرونی
... [مشاهده متن کامل]
مثال: She did the math in her head.
محاسبه رو تو ذهنش انجام داد.
2. ( احساسی – درونی ) :
درگیر افکار، احساسات یا نگرانی هایی که فرد با خودش حمل می کنه و بیرون بروز نمی ده
مثال: He’s really in his head about that mistake.
خیلی ذهنش درگیر اون اشتباهه.
3. ( وسواس فکری – منفی ) :
وقتی فردی بیش ازحد درگیر تحلیل، نگرانی یا تردیدهای ذهنی می شه و نمی تونه از اون حالت خارج بشه
مثال: Stop being in your head and just go for it.
این قدر تو فکرت نباش، فقط انجامش بده.
🔸 مترادف ها: