فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: imputes, imputing, imputed
مشتقات: imputative (adj.), imputatively (adv.)
حالات: imputes, imputing, imputed
مشتقات: imputative (adj.), imputatively (adv.)
• (1) تعریف: to ascribe or attribute to a source or cause.
• مشابه: accredit, ascribe, attribute, lay
• مشابه: accredit, ascribe, attribute, lay
- Psychologists impute her reckless behavior to despair rather than stupidity.
[ترجمه حسین ناصری] روانشناسان رفتار بی مهابای او را بیشتر به ناامیدی نسبت می دهند تا حماقت.|
[ترجمه گوگل] روانشناسان رفتار بی پروا او را به جای حماقت به ناامیدی نسبت می دهند[ترجمه ترگمان] روانشناسان نسبت به حماقت خود را نسبت به حماقت نسبت می دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to credit or discredit someone with.
• مشابه: lay
• مشابه: lay
- They will impute a lack of patriotism to anyone who disagrees with them.
[ترجمه گوگل] آنها فقدان میهن پرستی را به هر کسی که با آنها مخالف است نسبت می دهند
[ترجمه ترگمان] آن ها عدم میهن پرستی را نسبت به هر کسی که با آن ها مخالف باشد نسبت می دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آن ها عدم میهن پرستی را نسبت به هر کسی که با آن ها مخالف باشد نسبت می دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید