impulsive

/ˌɪmˈpəlsɪv//ɪmˈpʌlsɪv/

(کسی که از روی ویر یا هوس کار می کند) ویری، هوسی، دله، ناگه خواه، پیش رانشی، درون رانشی، کسیکه از روی انگیزه انی و بدون فکر قبلی عمل میکند

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: impulsively (adv.), impulsiveness (n.)
(1) تعریف: motivated by spontaneous wishes and needs rather than careful thought.
مترادف: capricious, impetuous, instinctive, spontaneous
متضاد: cautious, circumspect
مشابه: extemporaneous, offhand, precipitate, rash, reckless, thoughtless, unpredictable

- He asked his friend to come with him to buy a suit because he knows he's impulsive when he shops.
[ترجمه A.A] از دوستش خواهش کرد برای خرید یکدست کت و شلوار همراهش بیاد چون میدونست خودش کشکی خرید میکنه
|
[ترجمه mir] او از دوستش تقاضا نمودتا برای خریدکت و شلوار او را همراهی کندچون میدانست موقع خرید هیجانی عمل میکند.
|
[ترجمه گوگل] او از دوستش خواست که برای خرید یک کت و شلوار با او بیاید، زیرا می داند که هنگام خرید، هیجانی است
[ترجمه ترگمان] از دوستش خواست که با او بیاید و کت و شلوار بخرد، زیرا می داند که وقتی مغازه دارد، خیلی احساساتی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: done as a result of spontaneous wishes and needs.
مترادف: capricious, impetuous, instinctive, offhand, spontaneous
متضاد: deliberate, premeditated
مشابه: extemporaneous, impromptu, precipitate, rash, reckless, snap, sudden, thoughtless, wayward

- The green leather pants were an impulsive purchase.
[ترجمه A.A] شلوار چرمی سبزه یک خرید الکی بود
|
[ترجمه نمو] شلوار چرم سبز یک خرید احساسی بود.
|
[ترجمه مریم] ویرش گرفته بود ( هوس کرده بود ) و یک شلوار چرم سبز خرید.
|
[ترجمه گوگل] شلوار چرمی سبز یک خرید تکان دهنده بود
[ترجمه ترگمان] اون شلوار چرم سبز یه خرید impulsive بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: having the power to provoke action or movement; forceful.
مترادف: compelling, forceful, forcible, powerful
مشابه: driving, dynamic

جمله های نمونه

1. an impulsive person
آدم ویری

2. an impulsive remark
اظهار نظر بدون پیش اندیشی

3. Rosa was impulsive and sometimes regretted things she'd done.
[ترجمه منیژه مهرایی] رزا عجول بود و گاهی از کارهایی که انجام داده بود اظهار پشیمانی میکرد.
|
[ترجمه نرگس هاشمی] رزا بیفکر بود و گاهی از کارهایی که کرده بود اظهار پشیمانی میکرد.
|
[ترجمه گوگل]رزا تکانشی بود و گاهی از کارهایی که انجام داده بود پشیمان می شد
[ترجمه ترگمان]رو زا impulsive بود و گاه از کارهایی که کرده بود پشیمان بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. He is too impulsive to be a responsible prime minister.
[ترجمه امیرحسین] او بی فکر تر از آن است که بتواند نخست وزیری مسئولیت پذیر باشد
|
[ترجمه گوگل]او برای اینکه یک نخست وزیر مسئولیت پذیر باشد بیش از حد تکان دهنده است
[ترجمه ترگمان]او بیش از آن آنی است که نخست وزیر مسئولیت پذیر باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. His impulsive temperament regularly got him into difficulties.
[ترجمه گوگل]خلق و خوی تکانشی او مرتباً او را با مشکلاتی مواجه می کرد
[ترجمه ترگمان]خلق و خوی سرکش او پیوسته او را به دردسر می انداخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. He is impulsive in his actions.
[ترجمه Hodhod] او در کارهای خود بدون فکر عمل میکند
|
[ترجمه گوگل]او در اعمالش تکانشگر است
[ترجمه ترگمان]او در اقدامات خود به شدت عمل می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. In a burst of impulsive generosity, I offered to pay.
[ترجمه گوگل]در یک انفجار سخاوتمندانه تکانشی، پیشنهاد پرداخت کردم
[ترجمه ترگمان]، با یه مشت کرم impulsive بهش پیشنهاد دادم که تاوانش رو پس بدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. If you are a reckless, unrestrained and emotionally impulsive person, you are more likely to lose your future. Dr T. P. Chia
[ترجمه گوگل]اگر فردی بی پروا، بی بند و بار و از نظر عاطفی تکانشی هستید، به احتمال زیاد آینده خود را از دست خواهید داد دکتر تی پی چیا
[ترجمه ترگمان]اگر شما فردی بی باک، بی ملاحظه و احساساتی هستید، بیشتر احتمال آن را دارید که آینده خود را از دست بدهید دکتر تی پی چیا
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Even to being impulsive, an uncontrolled state of irritability; it is a weakness and is accompanied by physical weakness.
[ترجمه گوگل]حتی به حالت تکانشی بودن، حالت کنترل نشده تحریک پذیری این یک ضعف است و با ضعف جسمانی همراه است
[ترجمه ترگمان]این ضعف و ضعف جسمانی است و با ضعف جسمانی همراه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Wish you can benefit from our online sentence dictionary and make progress day by day!
[ترجمه گوگل]ای کاش می توانید از فرهنگ لغت جملات آنلاین ما بهره مند شوید و روز به روز پیشرفت کنید!
[ترجمه ترگمان]ای کاش شما می توانید از فرهنگ لغت آنلاین ما بهره مند شوید و روز به روز پیشرفت کنید!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. It thus excludes situations involving impulsive gravitational waves.
[ترجمه گوگل]بنابراین موقعیت‌هایی که شامل امواج گرانشی تکانشی هستند را حذف می‌کند
[ترجمه ترگمان]در نتیجه شرایط مربوط به امواج گرانشی آنی را حذف می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The violence is purposeless and impulsive.
[ترجمه گوگل]خشونت بی هدف و تکانشی است
[ترجمه ترگمان]این خشونت بی هدف و آنی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Their absence led Barras into a series of impulsive and often self-destructive behaviors.
[ترجمه گوگل]غیبت آنها باراس را به یک سری رفتارهای تکانشی و اغلب خود ویرانگر سوق داد
[ترجمه ترگمان]عدم حضور آن ها باراس را به مجموعه ای از رفتارهای impulsive و اغلب خود مخرب هدایت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. They include an impulsive component and a step component.
[ترجمه گوگل]آنها شامل یک جزء تکانشی و یک جزء گام هستند
[ترجمه ترگمان]آن ها شامل یک جز تکانشی و یک مولفه گام هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The use of this negative, impulsive punishment is inconsistent with what is desirable to teach chil-dren.
[ترجمه گوگل]استفاده از این تنبیه منفی و تکانشی با آنچه که برای آموزش به کودکان مطلوب است ناسازگار است
[ترجمه ترگمان]استفاده از این مجازات منفی و آنی با آنچه که برای آموزش chil مطلوب است مغایر است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

انگلیسی به انگلیسی

• rash, hasty; acting on impulse; spontaneous
someone who is impulsive does things suddenly without thinking about them first.

پیشنهاد کاربران

بدون فکر و برنامه قبلی
1. تکانشی. ضربه ای 2. ویری. تابع میل آنی 3. نسنجیده. حساب نشده. شتاب زده 4. آنی. بی مقدمه
مثال:
it was not impulsive, but rather a considered decision
آن شتاب زده نبود، بلکه نسبتا یک تصمیم حساب شده بود.
بدون فکر و تکانشی عمل کردن
impulsive ( adj ) ( ɪmˈpʌlsɪv ) =acting suddenly without thinking carefully about what might happen because of what you're doing, e. g. an impulsive decision. impulsively, impulsiveness
impulsive
معادل دقیق جوگیر
ADJ
عجول/عجولانه/بی فکر/بی فکرانه
وای دیونم کردید از بس تبلیغ میاد بالا
اصلا نمیذاره متن رو بخونم، تبلیغاتون میاد رو متن
این جه کاریه دیگه ، اومدیم دیکشنری که درس بخونیم، هی تبلیغ هی تبلیغ
نسنجیده
Acting suddenly without any plan
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
فعل ( verb ) : impel
اسم ( noun ) : impulsion / impulsiveness / impulse
صفت ( adjective ) : impulsive
قید ( adverb ) : impulsively
whimsical
شخص بی جنبه
✅ بی فکرانه ( کسیکه از روی انگیزه آنی و بدون فکر قبلی عمل میکند )
✅ ویری ( کسی که از روی ویر یا هوس کار می کند )
Is it easy to be patient? Why?
In my opinion patience is something you’re born with or something that is taught at a young age so I would have to say that it really depends. If a person is impulsive and or acts rashly then being patient may be a really difficult task for them whereas in contrast for a person who is calm and has a polite manner it may be a simple task to be patient
...
[مشاهده متن کامل]

کسی که بدون فکر تصمیم میگیرد
بدون فکر کاری کردن
چیزی گفتن
بی پروا
some one who is impulsive does things without considering the possible dangers or problem first
بدون فکر، بدون تامل ( نوع کلمه : صفت )
impulsive ( adj ) = عجولانه، عجول، بی فکر، بی برنامه، دمدمی مزاج، هوسی، بوالهوس، غریزی، تکانشی، غیر ارادی، بی دلیل
an impulsive man/decision/gesture = یک مرد بالهوس/یک تصمیم عجولانه/یک اشاره بی دلیل
...
[مشاهده متن کامل]

examples:
1 - Don't be so impulsive - think before you act.
اینقدر بی فکر نباشید - قبل از اقدام فکر کنید.
2 - She’s an impulsive shopper and often buys things she doesn’t need.
او یک خریدار عجول است و اغلب چیزهایی را خریداری می کند که به آنها نیاز ندارد.
3 - It was an impulsive decision.
آن، تصمیمی عجولانه بود.
4 - oh; Anne, I do love you! he said impulsively.
او غیر ارادی گفت : اوه آنه ، من تو را دوست دارم.

بوالهوسانه
Adjective :
بی پروا
بی احتیاط
عجول
( تصمیم ) عجولانه/ شتابزده/ نسنجیده / هیجانی / بدون فکر
( آدم ) عجول/ هیجانی/ ویری / بی فکر / تکانشی
بالبداهه
ارتجالاً
بی مقدمه

بی فکر
بی احتیاط
عجول
تهاجمی
هیجانی
غریزی، خودبه خود
برای هوس کاری را انجام دادن
شتابدار
یهویی
کاری را سریع انجام دادن بدون فکر کردن به نتیجه اش
Doing things quickly without thinking aboute the result
جوگیر
تکانشگر بودن
اقدام یا واکنش ناگهانی
غیرقابل پیش بینی
تحریک پذیری
بی فکر
دمدمی مزاج
هر دم خیال
عجول ، بدون فکر
آتش به اختیار عمل کردن :|
لرزه ای
واکنش گرا، دارای عکس العمل
نسنجیده
شتاب زده
کشکی
characterized by actions based on sudden desires, whims, or inclinations rather than careful thought
inclined to act on impulse rather than thought
دمدمی، کسی که ناگهان بدون فکر کاری را میکند.
SYN :Impetuous, rash
آنی
بدون فکر کار کردن
بی فکر کار کردن
تکانشی
بی نظم، مخالف سازمان یافته
تکانشی، ضربه ای
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٥١)

بپرس