اسم ( noun )
• (1) تعریف: a spontaneous or sudden desire that may move one to action.
- He had a sudden impulse to kiss her but nevertheless restrained himself.
[ترجمه گوگل] او یک انگیزه ناگهانی برای بوسیدن او داشت اما با این وجود خود را مهار کرد
[ترجمه ترگمان] ناگهان میل داشت او را ببوسد، اما با وجود این خودداری کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ناگهان میل داشت او را ببوسد، اما با وجود این خودداری کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I try to spend my money carefully and not buy things just on impulse.
[ترجمه h.asgari] من سعی میکنم پولم را با دقت خرج کنم و چیزها را صرفا از روی هوس خرید نکنم.|
[ترجمه رابرت] من سعی میکنم پولم رو با دقت خرج کنم و چیزها رو صرفاً یهویی ( ناگهانی، بی اختیار ) نخرم - > توجه : impulse به معنی چیزی هست که ناگهانی و یهویی ( و بی اختیار ) رخ میده|
[ترجمه گوگل] من سعی می کنم پولم را با دقت خرج کنم و فقط از روی انگیزه چیزها را نخرم[ترجمه ترگمان] سعی می کنم پولم را با احتیاط خرج کنم و فقط به میل خودم چیزها را بخرم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: a physical force that causes reactive motion.
- The windmill is turned by the wind's impulse.
[ترجمه محمد] آسیاب بادی بر اثر ضربات باد می چرخد|
[ترجمه گوگل] آسیاب بادی با تکانه باد می چرخد[ترجمه ترگمان] بادی که به هیجان آمده باشد، بادی از آسیاب بادی ساخته می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: in the nervous system, a transmitting of energy between neurons.
• (4) تعریف: an inner tendency or inclination.
- She has generous impulses.
[ترجمه گوگل] او انگیزه های سخاوتمندانه ای دارد
[ترجمه ترگمان] انگیزه های سخاوتمندانه ای دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] انگیزه های سخاوتمندانه ای دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: a brief flow of electric current.