imprisonment

/ˌɪmˈprɪzənmənt//ɪmˈprɪznmənt/

معنی: حبس، زندانی شدن، حبسی، دوره زندانی را گذراندن
معانی دیگر: حبس، زندانی شدن

جمله های نمونه

1. imprisonment had made him hardhearted
زندانی بودن او را سنگدل کرده بود.

2. life imprisonment
زندان ابد

3. a sentence of 20 days imprisonment can be mitigated to 10
حکم زندان 20 روزه را می توان به 10 روز تخفیف داد.

4. he was condemned to life imprisonment
محکوم به زندان ابد شد.

5. he was condemned to ten years of imprisonment with hard labor
او به ده سال زندان با اعمال شاقه محکوم شد.

6. the judge sentenced him to 10 months' imprisonment
قاضی او را به ده ماه زندان محکوم کرد.

7. unlawful entry is forbidden under penalty of imprisonment
ورود غیر قانونی مشمول مجازات زندان است.

8. the arsonist was sentenced to nine years of imprisonment
آتش افروز به نه سال زندان محکوم شد.

9. the judge commuted the death sentence to life imprisonment
قاضی حکم اعدام را به حبس ابد تخفیف داد.

10. the penalty for this crime is a 15-year imprisonment
جزای این جنایت 15 سال زندان است.

11. the poet was wasted by old age and years of imprisonment
پیری و سال ها زندانی بودن شاعر را نزار کرده بود.

12. His sentence was commuted from death to life imprisonment.
[ترجمه گوگل]حکم او از اعدام به حبس ابد تبدیل شد
[ترجمه ترگمان]محکومیت وی از مرگ به حبس ابد تخفیف یافت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. They were sentenced to 6 years' imprisonment for steaming a bus.
[ترجمه گوگل]آنها به جرم بخار دادن اتوبوس به 6 سال زندان محکوم شدند
[ترجمه ترگمان]آن ها برای ایجاد یک اتوبوس به ۶ سال زندان محکوم شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The death sentence was commuted to life imprisonment.
[ترجمه گوگل]حکم اعدام به حبس ابد تبدیل شد
[ترجمه ترگمان]حکم مرگ به حبس ابد تبدیل شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. He was sentenced to life imprisonment.
[ترجمه گوگل]وی محکوم به حبس ابد شد
[ترجمه ترگمان]او به حبس ابد محکوم شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. His punishment was commuted from death to life imprisonment by the judge.
[ترجمه گوگل]مجازات او توسط قاضی از اعدام به حبس ابد تبدیل شد
[ترجمه ترگمان]مجازات او از مرگ به حبس ابد توسط قاضی تخفیف یافت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

حبس (اسم)
custody, detention, jail, bail, imprisonment, prison, lockout, calaboose, durance, lockup

زندانی شدن (اسم)
imprisonment

حبسی (اسم)
imprisonment

دوره زندانی را گذراندن (اسم)
imprisonment

انگلیسی به انگلیسی

• confinement, incarceration, keeping in prison
imprisonment is the state of being locked up in a prison.

پیشنهاد کاربران

imprisonment for life :
حبس مادام العمر
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : imprison
✅️ اسم ( noun ) : imprisonment / prison / prisoner
✅️ صفت ( adjective ) : imprisonable / imprisoned
✅️ قید ( adverb ) : _
زندان ، حبس
حبس
البته پسوند ment پسوندی اسم ساز است و نباید در ترجمه آن را به صورت فعلیه مطرح کرد.
محبوس کردن، حبس کردن، زندانی کردن

بپرس