اسم ( noun )
• (1) تعریف: a mark or figure made by pressing or printing on a surface.
• مشابه: impress, impression, print
• مشابه: impress, impression, print
- the imprint of my foot in the sand
[ترجمه گوگل] رد پای من در شن
[ترجمه ترگمان] اثر پای من در ماسه بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اثر پای من در ماسه بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: a publisher's name, usu. on the title page of a book and accompanied by the place of publication.
• (3) تعریف: a distinct and lasting impression; impact.
• مشابه: impression
• مشابه: impression
- He left his imprint on the history of his time.
[ترجمه شهره میرزایی] آثار او در تاریخ دوران خود بجا ماند|
[ترجمه علیرضا] او تاثیر خود را بر تاریخ معاصر خودش باقی ( بر جای ) گذاشت.|
[ترجمه محسن] او تأثیر خود را بر تاریخ عصر خود بر جای گذاشت.|
[ترجمه گوگل] او اثر خود را در تاریخ زمان خود به جای گذاشت[ترجمه ترگمان] اثر خود را در تاریخ زمان او جا گذاشته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: imprints, imprinting, imprinted
حالات: imprints, imprinting, imprinted
• (1) تعریف: to press or stamp (a mark), or to make a mark by pressing or stamping on (a surface).
• مشابه: impress, seal, stamp, transfer
• مشابه: impress, seal, stamp, transfer
• (2) تعریف: to impress on, or fix firmly in, the mind, memory, or feelings.