impressure


معنی: فشار، اعمال نیرو بر روی چیزی، فشار و زور در امری
معانی دیگر: (قدیمی) رجوع شود به: impression، فشار و زور درامری impression

مترادف ها

فشار (اسم)
compression, rush, stress, tension, violence, hustle, constraint, pressure, oppression, thrust, push, press, pressing, squeeze, discharge head, vim, enforcement, impressure, inrush, squeeze play

اعمال نیرو بر روی چیزی (اسم)
impressure

فشار و زور در امری (اسم)
impressure

پیشنهاد کاربران

بپرس