اسم ( noun )
• (1) تعریف: a strong feeling or idea resulting from experience or perception.
• مترادف: belief, feeling, notion, opinion
• مشابه: conviction, hunch, idea, perception, recollection, suspicion, understanding, view
• مترادف: belief, feeling, notion, opinion
• مشابه: conviction, hunch, idea, perception, recollection, suspicion, understanding, view
- After living there for a year, my impression is that people there are feeling optimistic about the future now.
[ترجمه FOX] پس از زنگی برای یک سال در آنجا٬دریافتم که مرم آنجا به آینده درحال حاضر خوشبین هستند|
[ترجمه هادی پورولی] پس از یک سال زندگی در آنجا برداشتم اینه که مردم اونجا در مورد آینده خوش بین هستند.|
[ترجمه گوگل] پس از یک سال زندگی در آنجا، تصور من این است که مردم آنجا نسبت به آینده در حال حاضر خوش بین هستند[ترجمه ترگمان] پس از یک سال زندگی در آنجا، برداشت من این است که مردم در حال حاضر نسبت به آینده خوشبین هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: the initial effect that an experience or perception creates in the mind or emotions.
• مترادف: effect, impact, imprint
• مشابه: feeling, idea, influence, perception
• مترادف: effect, impact, imprint
• مشابه: feeling, idea, influence, perception
- He usually makes a strong impression on people, with his booming voice and direct manner of speaking.
[ترجمه گوگل] او معمولاً با صدای پررونق و نحوه صحبت مستقیم خود تأثیری قوی بر مردم می گذارد
[ترجمه ترگمان] معمولا با صدای بلند و طرز حرف زدن، تاثیر نیرومندی بر مردم می گذارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] معمولا با صدای بلند و طرز حرف زدن، تاثیر نیرومندی بر مردم می گذارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- My impression of the film was quite favorable upon seeing it for the first time.
[ترجمه گوگل] برداشت من از فیلم با دیدن اولین بار کاملاً مطلوب بود
[ترجمه ترگمان] تصور من از این فیلم برای اولین بار بود که از دیدن آن لذت بردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] تصور من از این فیلم برای اولین بار بود که از دیدن آن لذت بردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: a vague recollection or idea.
• مترادف: feeling, idea, sense
• مشابه: inkling, notion, perception, recollection
• مترادف: feeling, idea, sense
• مشابه: inkling, notion, perception, recollection
- It was dark, but my impression of the man was that he was young and had very long hair.
[ترجمه ژینا] هوا تاریک بود اما تصور من از اون مرد این بود که جوان بود و مهای بسیار بلندی داشت|
[ترجمه گوگل] هوا تاریک بود، اما تصور من از آن مرد این بود که او جوان بود و موهای بسیار بلندی داشت[ترجمه ترگمان] هوا تاریک بود، اما تاثیر آن مرد جوان بود و موی بلندی داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: a mark created by the application of pressure.
• مترادف: impress, imprint
• مشابه: indentation, mark, trace
• مترادف: impress, imprint
• مشابه: indentation, mark, trace
- Our feet made impressions in the wet sand.
[ترجمه ai] رد پای ما در شن خیس باقی ماند.|
[ترجمه گوگل] پاهای ما روی شن های خیس اثر گذاشتند[ترجمه ترگمان] پاهای ما روی شن خیس اثر گذاشته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: one of various printings of a work that is made from the same set of type.
• مشابه: printing
• مشابه: printing