فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: imposes, imposing, imposed
حالات: imposes, imposing, imposed
• (1) تعریف: to institute or establish as something to be fulfilled or borne.
• مترادف: establish, institute, set
• متضاد: lift
• مشابه: assess, dictate, inflict, initiate, introduce, ordain, originate, prescribe, put
• مترادف: establish, institute, set
• متضاد: lift
• مشابه: assess, dictate, inflict, initiate, introduce, ordain, originate, prescribe, put
- The state imposed taxes on the sale of liquor.
[ترجمه گوگل] دولت بر فروش مشروب مالیات وضع کرد
[ترجمه ترگمان] دولت مالیات بر فروش مشروبات الکلی را اعمال کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] دولت مالیات بر فروش مشروبات الکلی را اعمال کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to force (oneself) on another or others.
• مترادف: force, pressure
• مشابه: coerce, compel, dictate, foist, inflict, influence, intrude, obtrude, put, thrust
• مترادف: force, pressure
• مشابه: coerce, compel, dictate, foist, inflict, influence, intrude, obtrude, put, thrust
- They asked me to stay the night, but I didn't want to impose myself on them.
[ترجمه گوگل] آنها از من خواستند که شب بمانم، اما من نمی خواستم خودم را به آنها تحمیل کنم
[ترجمه ترگمان] آن ها از من خواستند که شب بمانم، اما نمی خواستم خودم را بر آن ها تحمیل کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آن ها از من خواستند که شب بمانم، اما نمی خواستم خودم را بر آن ها تحمیل کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: imposing (adj.)
عبارات: impose on, impose upon
مشتقات: imposing (adj.)
عبارات: impose on, impose upon
• : تعریف: to force one's own needs or desires upon others, as by interrupting, or by presuming upon another's tolerance or generosity.
• مترادف: intrude, obtrude
• مشابه: interrupt, presume, thrust
• مترادف: intrude, obtrude
• مشابه: interrupt, presume, thrust
- I'm sorry to impose, but I was wondering if I could discuss something with you.
[ترجمه گوگل] متاسفم که تحمیل می کنم، اما فکر می کردم که آیا می توانم چیزی را با شما در میان بگذارم
[ترجمه ترگمان] متاسفم که بهت تحمیل کردم، اما می خواستم ببینم می تونم در مورد یه چیزی باه ات صحبت کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] متاسفم که بهت تحمیل کردم، اما می خواستم ببینم می تونم در مورد یه چیزی باه ات صحبت کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- You would not be imposing on us; we'd be happy to let you use our guest room.
[ترجمه پویا آکلیون] شما سربار ما نخواهید بود، خوشحال میشیم که بگذاریم از اتاق مهمان ما استفاده کنید|
[ترجمه گوگل] شما به ما تحمیل نمی کنید خوشحال می شویم به شما اجازه دهیم از اتاق مهمان ما استفاده کنید[ترجمه ترگمان] شما با ما imposing، خوشحال میشیم از اتاق مهمان ما استفاده کنین
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید