impose

/ɪmˈpoʊz//ɪmˈpəʊz/

معنی: مالیات بستن بر، تحمیل کردن، گرانبار کردن، اعمال نفوذ کردن
معانی دیگر: (با: on یا upon) بستن (مالیات و غیره)، کردن (جریمه و غیره)، سربار شدن، به گردن کسی گذاشتن، (با زور یا اصرار) پذیراندن، قبولاندن، (چاپ) صفحه یا کلیشه را سوار کردن، (قدیمی) قرار دادن، گذاشتن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: imposes, imposing, imposed
(1) تعریف: to institute or establish as something to be fulfilled or borne.
مترادف: establish, institute, set
متضاد: lift
مشابه: assess, dictate, inflict, initiate, introduce, ordain, originate, prescribe, put

- The state imposed taxes on the sale of liquor.
[ترجمه گوگل] دولت بر فروش مشروب مالیات وضع کرد
[ترجمه ترگمان] دولت مالیات بر فروش مشروبات الکلی را اعمال کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to force (oneself) on another or others.
مترادف: force, pressure
مشابه: coerce, compel, dictate, foist, inflict, influence, intrude, obtrude, put, thrust

- They asked me to stay the night, but I didn't want to impose myself on them.
[ترجمه گوگل] آنها از من خواستند که شب بمانم، اما من نمی خواستم خودم را به آنها تحمیل کنم
[ترجمه ترگمان] آن ها از من خواستند که شب بمانم، اما نمی خواستم خودم را بر آن ها تحمیل کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: imposing (adj.)
عبارات: impose on, impose upon
• : تعریف: to force one's own needs or desires upon others, as by interrupting, or by presuming upon another's tolerance or generosity.
مترادف: intrude, obtrude
مشابه: interrupt, presume, thrust

- I'm sorry to impose, but I was wondering if I could discuss something with you.
[ترجمه گوگل] متاسفم که تحمیل می کنم، اما فکر می کردم که آیا می توانم چیزی را با شما در میان بگذارم
[ترجمه ترگمان] متاسفم که بهت تحمیل کردم، اما می خواستم ببینم می تونم در مورد یه چیزی باه ات صحبت کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- You would not be imposing on us; we'd be happy to let you use our guest room.
[ترجمه پویا آکلیون] شما سربار ما نخواهید بود، خوشحال میشیم که بگذاریم از اتاق مهمان ما استفاده کنید
|
[ترجمه گوگل] شما به ما تحمیل نمی کنید خوشحال می شویم به شما اجازه دهیم از اتاق مهمان ما استفاده کنید
[ترجمه ترگمان] شما با ما imposing، خوشحال میشیم از اتاق مهمان ما استفاده کنین
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. impose (or lift) a curfew
خاموش باش اعلام کردن (یا رفع کردن)

2. impose on somebody
به کسی تحمیل کردن،به کسی اجحاف کردن

3. impose oneself on somebody
خود را به کسی تحمیل کردن،سربار کسی شدن

4. don't impose your will on others!
اراده ی خود را بر دیگران تحمیل نکن !

5. to impose false cures on patients
مداواهای قلابی به بیماران قبولاندن

6. to impose fines
جریمه کردن

7. to impose one's will on others
اراده ی خود را به دیگران تحمیل کردن

8. an intolerant regime that wanted to impose one belief on everyone else
نظام سنگاشگری که می خواست یک اعتقاد را بر همه تحمیل کند

9. i take a dim view of those who want to impose thier views on others
من به کسانی که می خواهند عقاید خود را به دیگران تحمیل کنند با بدبینی می نگرم.

10. The court can impose a fine or a prison sentence.
[ترجمه گوگل]دادگاه می تواند جریمه نقدی یا حبس صادر کند
[ترجمه ترگمان]دادگاه می تواند محکومیت زندان یا محکومیت زندان را اعمال کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The US could impose punitive tariffs on exports.
[ترجمه گوگل]ایالات متحده می تواند تعرفه های تنبیهی بر صادرات اعمال کند
[ترجمه ترگمان]ایالات متحده می تواند تعرفه های تنبیهی علیه صادرات اعمال کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Don't impose yourself on people who don't like you.
[ترجمه گوگل]خودتان را به افرادی که شما را دوست ندارند تحمیل نکنید
[ترجمه ترگمان]خودت رو به کسایی تحمیل نکن که از تو خوششون نمیاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. We must impose some kind of order on the way this office is run.
[ترجمه گوگل]ما باید نوعی نظم را در نحوه اداره این اداره اعمال کنیم
[ترجمه ترگمان]ما باید نظم و ترتیب را به شیوه ای که این اداره در حال اجرا است، اعمال کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. I didn't want to impose myself on my married friends.
[ترجمه گوگل]نمی خواستم خودم را به دوستان متاهلم تحمیل کنم
[ترجمه ترگمان]نمی خواستم خودم را به دوستام تحمیل کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. He has tried to impose solutions to the country's problems by fiat.
[ترجمه گوگل]او سعی کرده است با فیات راه حلی برای مشکلات کشور تحمیل کند
[ترجمه ترگمان]او تلاش کرده است که با فیات در راه حلی برای مشکلات کشور وضع کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. If we impose import duties, other countries may retaliate against us.
[ترجمه گوگل]اگر تعرفه واردات وضع کنیم، کشورهای دیگر ممکن است علیه ما تلافی کنند
[ترجمه ترگمان]اگر ما عوارض واردات را تحمیل کنیم، کشورهای دیگر ممکن است با ما تلافی کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. The journey would impose extra expense on those least able to afford it.
[ترجمه گوگل]این سفر هزینه‌های اضافی را بر کسانی تحمیل می‌کند که توانایی پرداخت آن را ندارند
[ترجمه ترگمان]این سفر هزینه ای اضافی برای کسانی خواهد داشت که استطاعت مالی آن را دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. I don't want to impose on you.
[ترجمه Peter Strahm] من نمیخواهم در حق شما اجحاف کنم.
|
[ترجمه گوگل]من نمی خواهم به شما تحمیل کنم
[ترجمه ترگمان]نمی خواهم به تو تحمیل کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

مالیات بستن بر (فعل)
levy, assess, excise, impose, scot

تحمیل کردن (فعل)
burden, task, put on, impose, inflict, protrude, constrain, horn in, saddle

گرانبار کردن (فعل)
load, impose, freight, overweigh

اعمال نفوذ کردن (فعل)
impose

تخصصی

[حقوق] وضع کردن، تحمیل کردن
[ریاضیات] اعمال کردن

انگلیسی به انگلیسی

• require, compel, force upon; enforce, institute; force oneself on others
if you impose something on people, you force them to accept it.
if someone imposes on you, they expect you to do something for them which you do not want to do.
see also imposing.

پیشنهاد کاربران

سلام
می خواهم اشتباه خودم را در اظهار نظر قبلی جبران کنم با مقایسه سه فعل زیر:
تحمیل کردن به کسیimpose on sb
دوست ندارم تحمیل کنم به شما، اما آیا می تونم امشب را بمانم؟
I�hate�to�impose�on you, but could I�stay�the�night?
...
[مشاهده متن کامل]

. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
فشار آوردن ( به ذهن یا قلب کسی ) weigh on sb/sth
سنگینی کردن ( روی دوش کسی )
�بار معنایی منفی دارد
to make someone feel worried and upset�
اشتیاق برای صلح فشار سنگینی خواهد آورد بر مذاکرات
The desire for peace will�weigh heavily on�the negotiators. �
مطمئنم یک چیزی هست که سنگینی می کند روی ذهنت
I’m sure there’s something�weighing on� his�mind.
بار مسوولیت فشار می آورد روی دوشش
بار مسوولیت سنگینی می کرد روی دوشش
The burden of esponsibility�weighed�heavily�on�his�shoulders
مسئولیت ها بر دوش او سنگینی می کند
The responsibilities weigh heavily on him.
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
Be a pain in the neck:�������� وبال گردن بودن، سر بار بودن
اول یک لامپ از من خواستی، حالا یک میز می خواهی ( برات بیارم ) .
داری کم کم وبال گردن من میشی
First you wanted a lamp, now you want a desk.
You are becoming a real pain in the neck.

وبال گردن کسی شدن
سربار ( جامعه، کسی ) شدن
We could ask to stay the night, but I don’t want to impose on them
ما می توانیم در خواست کنیم که بمانیم شب را اما من نمی خواهم سربار اونها بشم
رو انداختن
We could ask to stay the night, but I don’t want to impose on them.
برقرار کردن
واجب کردن
?can i impose you for a moment
ممکنه یه لحظه مزاحم تون بشم؟
force= oblige
تحمیل کردن / اعمال کردن
مثال: The government decided to impose new taxes.
دولت تصمیم به تحمیل مالیات های جدید کرد.
۱ - تحمیل کردن
۲ - ( مالیات ) بستن، ( ممنوعیت ) اعمال کردن، ( بارمسوولیت ) بر دوش کسی گذاشتن
put a ban/tax/burden/strain�on something =�impose a ban/tax/burden/strain�on something:
The government�put�a higher�tax on�cigarettes.
دولت مالیات بیشتری بست ( تحمیل کرد ) روی سیگار
به کرسی نشاندن
بارکردن
صادر شدن
sentence of death may be imposed only for the most serious crimes
حکم اعدام را فقط می توان برای جرائم بسیار خشن صادر کرد.
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : impose
✅️ اسم ( noun ) : imposition
✅️ صفت ( adjective ) : imposing
✅️ قید ( adverb ) : _
اعمال کردن
وضع کردن
تحمیل کردن
نکته : این کلمه ، تست کنکور تخصصی 1401 بوده است.
impose
در همین حد بگیم ظلم به تمام معنا
Enforce
Execute
اجرایی کردن
به اجرا دراوردن
Western nation impose sanction
And cut off key pipeline with Russia after Putin olders troops into Ukraine
ملل غرب اعمال می کنند تحریم ها رو ، و قطع میکنن شاخه اصلی لوله گاز از روسیه بعداز اینکه پوتین دستور اعزام نیروهارو به اکراین داد
لحاظ کردن
مصوب کردن
قانون، مقررات ) وضع کردن
Impose = dictate
به معناهای تحمیل کردن، دیکته کردن، حکم کردن، اجبار کردن، به زور وادار کردن، اعمال نفوذ کردن
We must impose some kind of order on the way this office is run
ما بایستی اعمال کنیم/جا بندازیم یه سری دستور/ایده درباره روش اداره کردن این دفتر
زورچپان کردن
وضع کردن ( قانون، مجازات، تحریم، . . . ) ، تحمیل کردن ( ایده، عقیده، خود، . . . . )

( قانون، مجازات، . . . ) اعمال کردن
صدور
وادار کردن، اجبار کردن
dictate
تحمیل کردن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٠)

بپرس