implied

/ˌɪmˈplaɪd//ɪmˈplaɪd/

معنی: ضمنی
معانی دیگر: تلویحی، غیرصریح، سربسته، ضمنا مفهوم، مفهوم بطور ضمنی، مقدر

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
• : تعریف: involved or suggested by implication rather than declaration; tacit; implicit.
متضاد: express
مشابه: constructive, tacit

- His actions were an implied criticism of me.
[ترجمه گوگل] اقدامات او انتقاد تلویحی از من بود
[ترجمه ترگمان] رفتار او انتقاد ضمنی از من بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The U.S. government has been granted the right to exercise certain implied powers not explicitly stated in the Constitution, resulting in developments such as the creation of a federal income tax.
[ترجمه گوگل] به دولت ایالات متحده این حق اعطا شده است که برخی از اختیارات ضمنی را که به صراحت در قانون اساسی ذکر نشده است، اعمال کند که منجر به تحولاتی مانند ایجاد مالیات بر درآمد فدرال شده است
[ترجمه ترگمان] دولت ایالات متحده حق دارد به طور صریح در قانون اساسی اظهار نظر کند و در نتیجه منجر به پیشرفت هایی مانند ایجاد مالیات بر درآمد فدرال شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. an implied agreement
توافق ضمنی

2. she implied that even if they invite her, she will not go
منظورش این بود که حتی اگر او را دعوت بکنند نخواهد رفت.

3. her look implied uncertainty and angst
نگاهش حاکی از تردید و بیم بود.

4. By declaring him sane, the jury implied that he had a moral sense.
[ترجمه گوگل]هیئت منصفه با اعلام عاقل بودن او به این نتیجه رسیدند که او دارای عقل اخلاقی است
[ترجمه ترگمان]با اعلام این که عاقل است، هیئت منصفه به این نکته اشاره کرد که عقل خود را از دست داده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. I disliked the implied criticism in his voice.
[ترجمه گوگل]من از انتقاد ضمنی در صدای او بدم می آمد
[ترجمه ترگمان]من از این انتقاد زننده ای که در صدایش بود نفرت داشتم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. He implied that we were emotionally immature.
[ترجمه گوگل]او تلویحاً گفت که ما از نظر عاطفی نابالغ هستیم
[ترجمه ترگمان]اون به این نتیجه رسید که ما از نظر احساسی بی تجربه هستیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. She felt undermined by the implied criticism.
[ترجمه گوگل]او با انتقاد ضمنی احساس تضعیف کرد
[ترجمه ترگمان]او احساس می کرد که انتقاد ضمنی او را تضعیف کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. TV ads implied that a woman was incomplete without a man.
[ترجمه گوگل]تبلیغات تلویزیونی حاکی از آن بود که یک زن بدون مرد ناقص است
[ترجمه ترگمان]تبلیغات تلویزیونی تلویحا به این موضوع اشاره داشتند که یک زن بدون یک مرد ناقص است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. He implied that you were all wrong.
[ترجمه گوگل]او تلویحاً گفت که همه شما اشتباه می کنید
[ترجمه ترگمان] اون گفت که تو اشتباه می کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. It grated with him when people implied he wasn't really British.
[ترجمه گوگل]وقتی مردم تلویحاً گفتند که او واقعاً بریتانیایی نیست، خوشحال شد
[ترجمه ترگمان]وقتی مردم می گفتند که او واقعا بریتانیایی نیست، با او تماس گرفته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. That he overburnt to me implied he had something hidden from me.
[ترجمه گوگل]این که او بیش از حد برای من سوخته بود به این معنی بود که او چیزی از من پنهان داشت
[ترجمه ترگمان]که او به من گفته بود که او چیزی را از من پنهان کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Her tone implied that her patience was limited.
[ترجمه گوگل]لحن او حاکی از آن بود که صبرش محدود است
[ترجمه ترگمان]لحن صدایش حاکی از این بود که صبر و شکیبایی او محدود است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. They implied him to be honest.
[ترجمه گوگل]آنها به او اشاره کردند که صادق است
[ترجمه ترگمان]آن ها از او می خواستند که او را راست و درستکار جلوه دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. I detected an implied criticism of the way he was treated.
[ترجمه گوگل]من متوجه انتقاد ضمنی از نحوه برخورد با او شدم
[ترجمه ترگمان]من یک انتقاد ضمنی از نحوه رفتار او را تشخیص دادم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The article implied that the pilot was responsible for the accident. If you infer something from what a speaker or writer says, you come to the conclusion that this is what he or she means:I inferred from the article that the pilot was responsible for the accident.
[ترجمه گوگل]در این مقاله آمده است که خلبان مسئول این حادثه بوده است اگر از صحبت های یک گوینده یا نویسنده چیزی استنباط کنید، به این نتیجه می رسید که منظور او این است: من از مقاله استنباط کردم که خلبان مسئول حادثه بوده است
[ترجمه ترگمان]این مقاله به طور ضمنی بیان می کند که خلبان مسئول این حادثه بوده است اگر شما چیزی را از چیزی استنباط کنید که گوینده و یا نویسنده می گوید، شما به این نتیجه رسیدید که این چیزی است که او و یا به آن معناست: من از مقاله ای که خلبان مسئول این حادثه بود استنباط کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

ضمنی (صفت)
incidental, implicit, oblique, circumstantial, implied, tacit

تخصصی

[حقوق] ضمنی، فرضی، استنباطی، حکمی

انگلیسی به انگلیسی

• indirectly suggested, hinted, inferred, tacit; indirectly involved

پیشنهاد کاربران

حاکی بودن ، به طور ضمنی اشاره کردن
مضمر، پنهان، پوشیده، مستتر، نهان، ضمنی، تعبیه شده ( تعبیه به معنای این که چیزی درون چیز دیگر نهانیده شده ) و دیگر معانی از این دست که بستگی به محتوا و متن دارد.
اگر مفید بود لطفاً لایک بفرمایید. متشکرم.
پنهانی
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : imply / implicate
✅️ اسم ( noun ) : implicature / implication
✅️ صفت ( adjective ) : implicit / implied
✅️ قید ( adverb ) : implicitly
مستتر
مستلزم چیزی بودن، نشان دادن
اشاره داشتن
be implied
مورد اشاره واقع شدن
تلویحاً ادا شدن
دلالت داشتن
فرضی، بالقوه
باعث می شود که بفهمیم
القایی
غیر مستقیم چیزی را بیان کردن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٣)

بپرس