صفت ( adjective )
مشتقات: implicitly (adv.), implicitness (n.)
مشتقات: implicitly (adv.), implicitness (n.)
• (1) تعریف: implied rather than directly stated.
• متضاد: explicit, stated
• مشابه: tacit
• متضاد: explicit, stated
• مشابه: tacit
- She realized that his words, complimentary on the surface, contained an implicit insult.
[ترجمه علی سلطانی] او متوجه شد که کلماتش در ظاهر تمجیدی ولی دربردارنده یک اهانت غیر مستقیم است.|
[ترجمه گوگل] او متوجه شد که سخنان او، در ظاهر تعریف آمیز، حاوی یک توهین ضمنی است[ترجمه ترگمان] متوجه شد که کلماتش، تعارف و تمجید از روی سطح آب، اهانت implicit است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Her rejection of his proposal was implicit in her silence.
[ترجمه گوگل] رد پیشنهاد او به طور ضمنی در سکوت او بود
[ترجمه ترگمان] رد پیشنهاد او در سکوت او ضمنی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] رد پیشنهاد او در سکوت او ضمنی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: absolute and unconditional; unquestioning.
- The soldiers were to render implicit obedience.
[ترجمه گوگل] سربازان باید به طور ضمنی اطاعت می کردند
[ترجمه ترگمان] سربازان در اطاعت بی چون و چرا بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] سربازان در اطاعت بی چون و چرا بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: contained; latent (usu. fol. by in).
• متضاد: apparent
• متضاد: apparent
- They understood the meaning implicit in his remark.
[ترجمه گوگل] آنها معنای ضمنی سخنان او را فهمیدند
[ترجمه ترگمان] مفهوم سخنان او را درک می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] مفهوم سخنان او را درک می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید