implicated in

انگلیسی به انگلیسی

• involved in, embroiled in, entangled in, implied in

پیشنهاد کاربران

دخیل بودن در / نقش داشتن در/ عاملِ . . . بودن
Viruses are known to be implicated in the development of some cancers.
می دانیم که ویروس ها در ایجاد برخی سرطان ها نقش دارند.
دست داشتن در . . . . .
نقش داشتن در
دخیل بودن در چیزی

بپرس