impish

/ˈɪmˌpɪʃ//ˈɪmpɪʃ/

معنی: شیطان، شیطان صفت، جنمانند، جن خو
معانی دیگر: (بچه) شیطان، تخس، موذی

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: impishly (adv.), impishness (n.)
• : تعریف: of or like an imp, esp. in behavior or appearance; mischievous.
مشابه: mischievous

- My brother could always be a bit impish, teasing and playing tricks on both me and my sister.
[ترجمه گوگل] برادرم همیشه می‌توانست کمی بداخلاق باشد، هم من و هم خواهرم را مسخره می‌کند
[ترجمه ترگمان] برادرم همیشه می تونست یه ریزه impish، سربه سرم بذاره و با من و خواهرم بازی کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- His impish grin told her he was up to something slightly devious.
[ترجمه گوگل] پوزخند شرم آور او به او گفت که او در حال انجام یک چیز کمی فریبنده است
[ترجمه ترگمان] لبخند impish به او گفت که او تا حدودی devious
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. Gillespie is well known for his impish sense of humour.
[ترجمه گوگل]گیلسپی به خاطر حس شوخ طبعی خود شناخته شده است
[ترجمه ترگمان]Gillespie به خاطر حس شوخ طبعی شیطنت آمیز خود معروف است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. Edmund looked up with an impish grin.
[ترجمه گوگل]ادموند با پوزخندی ناپسند به بالا نگاه کرد
[ترجمه ترگمان]ادموند با لبخند impish سرش را بلند کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. At seventy, he still retains his impish grin.
[ترجمه گوگل]در هفتاد سالگی، او هنوز پوزخند ناپسند خود را حفظ کرده است
[ترجمه ترگمان]در هفتاد سالگی هنوز لبخند impish به تن دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. He takes an impish delight in shocking the press.
[ترجمه گوگل]او از شوکه کردن مطبوعات لذت می برد
[ترجمه ترگمان]او از شنیدن این خبر، از شنیدن این خبر خوشحال و خوشحال به نظر می رسد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. He was a man with a very impish wit.
[ترجمه گوگل]او مردی بود با شوخ طبعی بسیار بد
[ترجمه ترگمان]او مردی بود که هوش very داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Classmates found him impish and approachable one day, icy in his dignity the next.
[ترجمه گوگل]همکلاسی‌ها او را یک روز بداخلاق و قابل نزدیک شدن می‌دانستند و روزی دیگر شأن و منزلتش سرد است
[ترجمه ترگمان]یک روز بعد از ظهر روز بعد در حالی که با وقار و متانت خاصی به او نزدیک شده بود، به او نزدیک شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. He wrote tales of plausible galactic empires with impish fun and a fierce belief that scientific knowledge would triumph over ignorance.
[ترجمه گوگل]او داستان های امپراتوری های کهکشانی قابل قبول را با سرگرمی های ناپسند و اعتقاد شدید به اینکه دانش علمی بر جهل پیروز خواهد شد نوشت
[ترجمه ترگمان]او قصه های مربوط به امپراطوری عظیم کهکشانی را با سرگرمی شیطنت آمیز و اعتقاد راسخ به این که دانش علمی بر جهل غلبه خواهد کرد، نوشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The impish Forrester scribbles pedagogic remarks all over Jamal's unformed jottings and a sparky, mutually nurturing relationship gets going.
[ترجمه گوگل]فارستر خجالتی، سخنان آموزشی را در سراسر ژست های شکل نگرفته جمال می نویسد و یک رابطه پر زرق و برق و دوجانبه آغاز می شود
[ترجمه ترگمان]The impish scribbles scribbles remarks (pedagogic Forrester scribbles)در تمام بخش های شکل unformed جمال و یک sparky، روابط nurturing دو طرفه در حال رخ دادن است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Thanks to them, the laboratory-cum-home of these impish African Grey parrots looks as if a miniature tornado has blown through.
[ترجمه گوگل]به لطف آنها، خانه آزمایشگاهی این طوطی‌های خاکستری آفریقایی بی‌رحم به نظر می‌رسد که یک گردباد مینیاتوری در آن منفجر شده است
[ترجمه ترگمان]به لطف آن ها، خانه - خانه این طوطی های impish - آفریقایی این گونه به نظر می رسد که یک گردباد کوچک از بین رفته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Impish eyes peered from the doorway.
[ترجمه گوگل]چشمان بیچاره از در نگاه کرد
[ترجمه ترگمان]چشمان impish از در به بیرون خیره شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Cracky, an impish and mischievous inventor, has created a badge, which can bestow life on objects.
[ترجمه گوگل]کراکی، مخترع بدجنس و بداخلاق، نشانی ساخته است که می تواند به اشیاء زندگی ببخشد
[ترجمه ترگمان]Cracky، یک مخترع دیوانه و شیطان، یک نشان را ایجاد کرده است که می تواند زندگی را به اشیا تبدیل کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. His inquisitive and often impish brown eyes mirrored an understanding of everything verbal.
[ترجمه گوگل]چشم‌های قهوه‌ای کنجکاو و غالباً بداخلاق او درکی از همه‌چیز کلامی را منعکس می‌کرد
[ترجمه ترگمان]نگاه کنجکاو و often، درک همه چیز را منعکس می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Afterwards, he settled down and relaxed and became a little bit more impish.
[ترجمه گوگل]پس از آن، او آرام گرفت و آرام شد و کمی بدتر شد
[ترجمه ترگمان]بعد از آن، او آرام گرفت و آرام گرفت و کمی more شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

شیطان (صفت)
mischievous, arch, naughty, impish, maleficent, puckish, disobedient

شیطان صفت (صفت)
devilish, impish, infernal

جن مانند (صفت)
impish

جن خو (صفت)
impish

انگلیسی به انگلیسی

• devilish, mischievous; of or pertaining to an imp, resembling an imp
someone who has an impish quality appears cheeky or naughty in a playful way.

پیشنهاد کاربران

🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : _
✅️ اسم ( noun ) : _
✅️ صفت ( adjective ) : impish
✅️ قید ( adverb ) : impishly
شرور، شیطون
شیطنت آمیز
An impish smile

بپرس