impending

/ˌɪmˈpendɪŋ//ɪmˈpendɪŋ/

مشرف، متوجه، اویزان، تهدید کننده

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
(1) تعریف: about to occur or appear.
مترادف: forthcoming, imminent, upcoming
مشابه: approaching, close, coming, in store, in the cards, nearing, oncoming

- All he could talk about was the impending release of his band's CD.
[ترجمه مهدی نعیم آبادی] تمام چیزی که می توانست درباره اش صحبت کند انتشار قریب الوقوع سی دی گروه موسیقی اش بود.
|
[ترجمه گوگل] تنها چیزی که او می توانست در مورد آن صحبت کند انتشار قریب الوقوع سی دی گروهش بود
[ترجمه ترگمان] تنها چیزی که می توانست در مورد آن صحبت کند، انتشار زودرس سی دی او بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: threatening to occur soon.
مترادف: looming, threatening
مشابه: brewing, imminent, nearing

- impending war
[ترجمه گوگل] جنگ قریب الوقوع
[ترجمه ترگمان] جنگ قریب الوقوع
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- the impending storm
[ترجمه گوگل] طوفان قریب الوقوع
[ترجمه ترگمان] طوفان قریب الوقوع
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. his impending departure
عزیمت قریب الوقوع او

2. an intangible feeling of impending disaster
احساس مبهمی درباره ی فاجعه ی قریب الوقوع

3. we didn't have the least suspicion of their impending marriage
کمترین نشانه ای از ازدواج قریب الوقوع آنها در دست نداشتیم.

4. Against a background of impending famine, heavy fighting took place.
[ترجمه احسان] با توجه به سابقه قحطی قریب الاوقوع ، نبردی سهمگین رخ داد
|
[ترجمه گوگل]در پس زمینه قحطی قریب الوقوع، نبردهای سنگینی در گرفت
[ترجمه ترگمان]در مقابل سابقه قحطی در شرف وقوع، نبرده ای سنگینی رخ داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. It seemed that nothing could prevent the impending disaster.
[ترجمه گوگل]به نظر می رسید که هیچ چیز نمی تواند از فاجعه قریب الوقوع جلوگیری کند
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسید که هیچ چیز نمی تواند از فاجعه قریب الوقوع جلوگیری کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. She had a sense of impending doom .
[ترجمه گوگل]او احساس عذاب قریب الوقوع را داشت
[ترجمه ترگمان] اون حس مرگ قریب الوقوع رو داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Rumours about an impending royal divorce were rife.
[ترجمه گوگل]شایعات در مورد طلاق قریب الوقوع سلطنتی زیاد بود
[ترجمه ترگمان]شایعاتی در مورد یک طلاق قریب الوقوع در شرف وقوع است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The king convoke parliament to cope with the impending danger.
[ترجمه گوگل]پادشاه برای مقابله با خطر قریب الوقوع مجلس را فرا می خواند
[ترجمه ترگمان]پادشاه از پارلمان خواست تا با خطر قریب الوقوع مقابله کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. She had a sense of impending disaster.
[ترجمه گوگل]او احساس فاجعه قریب الوقوع داشت
[ترجمه ترگمان]دچار فاجعه قریب الوقوع شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. A sense of impending doom gripped her.
[ترجمه گوگل]احساس عذاب قریب الوقوع او را فرا گرفت
[ترجمه ترگمان]احساس مرگ قریب الوقوع او را فرا گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. They received intelligence of an impending invasion.
[ترجمه گوگل]آنها اطلاعات یک تهاجم قریب الوقوع را دریافت کردند
[ترجمه ترگمان]آن ها اطلاعاتی درباره حمله قریب الوقوع دریافت کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. They were all filled with a sense of impending doom.
[ترجمه گوگل]همه آنها مملو از حس عذاب قریب الوقوع بودند
[ترجمه ترگمان]همه آن ها با احساس سرنوشت قریب الوقوع پر شده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. War was impending over the young republic.
[ترجمه گوگل]جنگ بر سر جمهوری جوان قریب الوقوع بود
[ترجمه ترگمان]جنگ در شرف وقوع بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. We were well aware of impending disaster.
[ترجمه گوگل]ما به خوبی از فاجعه قریب الوقوع آگاه بودیم
[ترجمه ترگمان] ما از فاجعه قریب الوقوع خبر داشتیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Lineker announced his impending retirement from international football before the 1992 European Championships.
[ترجمه گوگل]لینه کر پیش از مسابقات قهرمانی اروپا در سال 1992 اعلام کرد که قریب الوقوع خود را از فوتبال بین المللی بازنشست می کند
[ترجمه ترگمان]Lineker قبل از مسابقات قهرمانی اروپا در سال ۱۹۹۲، بازنشستگی قریب الوقوع خود را از فوتبال بین المللی اعلام کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

انگلیسی به انگلیسی

• approaching, coming soon; looming, threatening
you use impending to describe something that will happen very soon; a formal word.

پیشنهاد کاربران

Impending marriage ازدواج قریب الوقوع
Impending divorce طلاق قریب الوقوع
Impending retirementبازنشستگی قریب الوقوع
Impending famineقحطی قریب الوقوع
Impending invasionتهاجم قریب الوقوع
Impending dangerخطر قریب الوقوع
...
[مشاهده متن کامل]

Impending disasterفاجعه قریب الوقوع
Impending departure عزیمت قریب الوقوع
Impending doom عذاب قریب الوقوع

adjective [ before noun]
used to refer to an event, usually something unpleasant or unwanted, that is going to happen soon/ ( esp. of something unpleasant ) about to happen soon
صفت، قبل از اسم
برای اشاره به یک رویداد، معمولاً چیزی ناخوشایند یا ناخواسته، که به زودی اتفاق می افتد.
...
[مشاهده متن کامل]

( بویژه چیزی ناخوشایند ) که به زودی اتفاق می افتد.
قریب الوقوع
impending disaster/doom
The player announced his impending retirement from international football.
The impending crisis over trade made everyone nervous.
Synonym;
imminent

منابع• https://dictionary.cambridge.org/dictionary/english/impending
عاجل
If something is impending , it is going to happen soon
این واژه، معنای منفی دارد پس کلماتی مانند زودآیند، زودهنگام یا پیش رو و غیره که بار معنایی خنثی یا مثبت دارند، معادل های خوبی نیستند.
اما قریب الوقوع کاملا مناسب است.
happening soon
پیش رو، فرا رو
Forthcoming, upcoming
Impending ekections
( Usually about sth bad )
That will happen soon
زودهنگام
قریب الوقوع

بپرس