impel

/ˌɪmˈpel//ɪmˈpel/

معنی: وادار کردن، مجبور ساختن، بر آن داشتن
معانی دیگر: پیش راندن، واداشتن، سوق دادن، انگیزاندن، کشاندن، درانگیختن، بر ان داشتن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: impels, impelling, impelled
(1) تعریف: to drive or incite to action.
مترادف: compel, incite, induce, prompt
متضاد: restrain
مشابه: actuate, constrain, demand, drive, exhort, force, press, pressure, prevail upon, prick, prod, provoke, push, urge

- The final pay cut impelled the workers to go on strike.
[ترجمه گوگل] کاهش نهایی دستمزد کارگران را وادار به اعتصاب کرد
[ترجمه ترگمان] آخرین کاهش حقوق کارگران را وادار به اعتصاب کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to send or cause to move forward; propel.
مترادف: drive, propel
مشابه: launch, move, push, thrust

جمله های نمونه

1. I feel impelled to express grave doubts about the project.
[ترجمه گوگل]من ناگزیر هستم که تردیدهای جدی را در مورد پروژه بیان کنم
[ترجمه ترگمان]احساس می کنم که باید نسبت به این پروژه شک و تردید کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. Impelled by feelings of guilt, John wrote to apologize.
[ترجمه مونا] عذاب وجدان جان رو وادار به نوشتن عذرخواهی کرد.
|
[ترجمه گوگل]جان که از احساس گناه وادار شده بود، برای عذرخواهی نوشت
[ترجمه ترگمان]، به خاطر احساس گناه بهش فشار میاره \" جان \" برای عذرخواهی نامه نوشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. He felt impelled to investigate further.
[ترجمه گوگل]او احساس می کرد که مجبور به بررسی بیشتر است
[ترجمه ترگمان]احساس کرد که باید بیشتر تحقیق کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. I was so annoyed that I felt impelled to write a letter to the paper.
[ترجمه گوگل]آنقدر اذیت شدم که مجبور شدم نامه ای به روزنامه بنویسم
[ترجمه ترگمان]خیلی ناراحت شدم که مجبور شدم نامه ای به روزنامه بنویسم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. I felt impelled to investigate the matter further.
[ترجمه گوگل]من مجبور شدم این موضوع را بیشتر بررسی کنم
[ترجمه ترگمان]احساس کردم باید بیشتر از این موضوع را بررسی کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Faith that justice would prevail impelled us forward.
[ترجمه گوگل]ایمان به اینکه عدالت پیروز خواهد شد ما را به جلو سوق داد
[ترجمه ترگمان]ایمان که عدالت ما رو به جلو سوق میده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. He said he had been to impelled crime by poverty.
[ترجمه مریم] او گفت که فقر او را به سوی جنایت سوق داده است
|
[ترجمه گوگل]او گفت که به دلیل فقر به جنایت وادار شده است
[ترجمه ترگمان]گفت که جنایت را با فقر کشانده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. There are various reasons that impel me to that conclusion.
[ترجمه گوگل]دلایل مختلفی وجود دارد که مرا به این نتیجه گیری وادار می کند
[ترجمه ترگمان]دلایل مختلفی وجود دارد که به این نتیجه منجر می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The professor impels him to greater efforts.
[ترجمه گوگل]استاد او را به تلاش بیشتر وادار می کند
[ترجمه ترگمان]استاد او را مجبور می کند تلاش های بیشتری انجام دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The lack of democracy and equality impelled the oppressed to fight for independence.
[ترجمه گوگل]فقدان دموکراسی و برابری، ستمدیدگان را وادار به مبارزه برای استقلال کرد
[ترجمه ترگمان]عدم دموکراسی و برابری باعث شد مردم ستمدیده برای استقلال مبارزه کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. I wonder what it is that impels him to exercise all the time.
[ترجمه گوگل]نمی دانم چه چیزی او را وادار می کند که همیشه ورزش کند
[ترجمه ترگمان]نمی دانم این چه چیزی است که او را مجبور می کند همیشه ورزش کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The President's speech impelled the nation to greater efforts.
[ترجمه گوگل]سخنرانی رئیس جمهور ملت را به تلاش بیشتر وادار کرد
[ترجمه ترگمان]سخنرانی رئیس جمهور این کشور را به تلاش بیشتر واداشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. James's increasing financial difficulties impelled him to desperate measures.
[ترجمه گوگل]مشکلات مالی فزاینده جیمز او را وادار به اقدامات ناامیدانه کرد
[ترجمه ترگمان]افزایش مشکلات مالی جیمز او را به اقدامات ناامیدانه وادار کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The reward circuits generate cravings that impel an animal toward such things as eating, drinking, and procreating.
[ترجمه گوگل]مدارهای پاداش باعث ایجاد هوس هایی می شود که حیوان را به سمت چیزهایی مانند خوردن، نوشیدن و تولید مثل سوق می دهد
[ترجمه ترگمان]مدارهای پاداش نیاز به تمایل دارند که یک حیوان را به سمت چیزهایی مثل خوردن، نوشیدن، و procreating تشویق کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

وادار کردن (فعل)
enforce, have, move, influence, compel, oblige, persuade, induce, impel, endue, instigate

مجبور ساختن (فعل)
impel

بر آن داشتن (فعل)
impel

انگلیسی به انگلیسی

• urge into action, drive, force onward, propel forward, cause to move
when an emotion impels you to do something, you feel forced to do it; a formal word.

پیشنهاد کاربران

impel = force = push = to persuade = urge
impel = force = push = urge = to persuade
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅️ فعل ( verb ) : impel
✅️ اسم ( noun ) : impulsion / impulsiveness / impulse
✅️ صفت ( adjective ) : impulsive
✅️ قید ( adverb ) : impulsively

بپرس