معنی: بی عاطفه، بی حس، پوست کلفت، تالم ناپذیرمعانی دیگر: (کسی که یا احساس نمی کند یا احساسات خود را نشان نمی دهد) آرام، خونسرد، تو دار، خوددار، فاقد احساس درد، بی درد، رنج نشناس، بی رگ
• (1)تعریف: not having, showing, or responding to emotion; unfeeling, expressionless, or insensitive. • متضاد: emotional, responsive • مشابه: cold, impersonal, obtuse, phlegmatic, sedate, stolid, wooden
- The lawyer hoped his client would show some remorse, but the young man remained impassive.
[ترجمه گوگل] وکیل امیدوار بود موکلش کمی پشیمان شود، اما مرد جوان بیتفاوت ماند [ترجمه ترگمان] وکیل امیدوار بود که موکلش احساس پشیمانی کند، اما جوان تاثر ناپذیر باقی ماند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2)تعریف: not subject to physical sensation or suffering; insensate. • متضاد: sensitive
• (3)تعریف: not moving or moved; still or tranquil. • مشابه: calm
جمله های نمونه
1. his impassive face did not betray his anguish
چهره ی آرام او درد و حرمان او را بروز نمی داد.
2. A smile transformed her usually impassive face.
[ترجمه ساسان] یک لبخند صورت معمول بی روح او را تغییر داد.
|
[ترجمه گوگل]لبخندی چهره معمولاً بی حال او را متحول کرد [ترجمه ترگمان]لبخندی صورت او را تغییر داد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
3. Her expression was cool, almost impassive.
[ترجمه گوگل]قیافهاش باحال و تقریباً بیتفاوت بود [ترجمه ترگمان]حالت چهره اش سرد و تقریبا بی اعتنا بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
4. He searched Hill's impassive face for some indication that he understood.
[ترجمه گوگل]او چهره هول را جستجو کرد تا نشانه هایی از درک او پیدا کند [ترجمه ترگمان]چهره تاثر ناپذیر او را جستجو کرد تا نشان دهد که منظور او را دریافته است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
5. Her impassive face showed no reaction at all.
[ترجمه گوگل]چهره بی حال او هیچ واکنشی نشان نمی داد [ترجمه ترگمان]چهره تاثر ناپذیر او هیچ واکنشی نشان نداد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
6. Her face remained impassive, studying the Belgian as he completed the form.
[ترجمه گوگل]چهره او بی حوصله بود و در حالی که فرم را تکمیل می کرد، بلژیکی را مطالعه می کرد [ترجمه ترگمان]چهره اش همچنان خونسرد باقی ماند، در حالی که مرد بلژیکی را در حالی که فرم را تکمیل می کرد، برانداز می کرد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
7. He was content to stand by as an impassive spectator.
[ترجمه گوگل]او راضی بود که به عنوان یک تماشاگر بی حوصله در کنارش بایستد [ترجمه ترگمان]راضی بود به عنوان یک تماشاگر خونسرد بماند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
8. The two men remained impassive throughout the trial.
[ترجمه گوگل]این دو مرد در طول دادگاه بیتفاوت ماندند [ترجمه ترگمان]دو مرد با تاثر تمام در طول محاکمه باقی ماندند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
9. The defendant remained impassive as the judge sentenced him to death.
[ترجمه گوگل]متهم در حالی که قاضی او را به اعدام محکوم کرد بی حوصله ماند [ترجمه ترگمان]متهم همچنان خونسرد باقی ماند، زیرا قاضی او را به اعدام محکوم کرد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
10. Her impassive face showed no sign of reaction to the verdict.
[ترجمه گوگل]چهره بی حال او هیچ نشانی از واکنش به حکم نداشت [ترجمه ترگمان]چهره خونسرد او نشانه ای از واکنش نشان نداد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
11. Mr Deacon remained impassive throughout the performance.
[ترجمه گوگل]آقای دیکن در طول اجرا بیتفاوت ماند [ترجمه ترگمان]آقای Deacon در سراسر نمایش خونسرد باقی ماند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
12. Ramirez's face was impassive as the judge spoke.
[ترجمه گوگل]هنگام صحبت قاضی، چهره رامیرز بی حال بود [ترجمه ترگمان]همان طور که قاضی صحبت می کرد چهره رامیرز بی تاثر بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
13. Russell struggled to keep an impassive face as she continued.
[ترجمه گوگل]راسل در حالی که ادامه می داد سعی می کرد چهره ای غیرقابل تحمل داشته باشد [ترجمه ترگمان]راسل در حالی که سعی می کرد چهره آرام و تاثر ناپذیر خود را حفظ کند گفت: [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
14. No emotion showed on Dempster's impassive face, only a slight pallor in his normally ruddy complexion.
[ترجمه گوگل]هیچ احساسی در چهره بیحرم دمپستر دیده نمیشود، فقط رنگ پریدگی مختصری در رنگ قرمز معمولی او دیده میشود [ترجمه ترگمان]هیچ هیجانی در چهره تاثر ناپذیرش نشان نمی داد، فقط رنگ پریدگی خفیفی در چهره سرخ چهره اش دیده می شد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
• apathetic, unemotional, undemonstrative, stolid; calm, relaxed; not sensitive to pain if your face is impassive, it does not show any emotion.
پیشنهاد کاربران
✨ از مجموعه لغات GRE ✨ ✍ توضیح: Unemotional or expressionless 🫤 🔍 مترادف: Unemotional, stoic ✅ مثال: She remained impassive despite the chaos around her