impassion

/ˌɪmˈpæʃən//ˌɪmˈpæʃən/

معنی: بر انگیختن، تحریک کردن، به هیجان اوردن، شوراندن، بر سر شهوت اوردن
معانی دیگر: (احساسات یا شهوت کسی را) تحریک کردن، انگیزاندن، شور و شوق ایجاد کردن، به هیجان آوردن

جمله های نمونه

1. She made an impassioned plea for help.
[ترجمه گوگل]او درخواستی پرشور برای کمک کرد
[ترجمه ترگمان] اون یه درخواست پر شور برای کمک درست کرده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. The director of the charity made an impassioned plea for help.
[ترجمه گوگل]مدیر مؤسسه خیریه درخواست کمک شدیدی کرد
[ترجمه ترگمان]رئیس موسسه خیریه درخواست پر شور برای کمک کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. He gave vent to his feelings in an impassioned speech.
[ترجمه گوگل]او در یک سخنرانی پرشور احساسات خود را آشکار کرد
[ترجمه ترگمان]در یک سخنرانی پر شور احساسات خود را خالی کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. After three hours of impassioned debate the motion was defeated.
[ترجمه گوگل]پس از سه ساعت بحث پرشور، این طرح شکست خورد
[ترجمه ترگمان]پس از سه ساعت بحث پر شور، این حرکت شکست خورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. She appeared on television to make an impassioned plea for help.
[ترجمه گوگل]او در تلویزیون ظاهر شد تا درخواست کمک کند
[ترجمه ترگمان]او در تلویزیون ظاهر شد تا تقاضای کمک کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. She wrote an impassioned letter to her local newspaper to complain about the new road.
[ترجمه گوگل]او نامه ای پرشور به روزنامه محلی خود نوشت تا از جاده جدید شکایت کند
[ترجمه ترگمان]او برای روزنامه محلی خود یک نامه پر شور نوشت تا از این جاده جدید شکایت کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Relatives of the dead made an impassioned plea for the bodies to be flown back to this country.
[ترجمه گوگل]بستگان کشته شدگان درخواست کردند تا اجساد به این کشور بازگردانده شوند
[ترجمه ترگمان]بستگان کشته ها یک درخواست پر شور از اجساد برای بازگشت به این کشور ارائه کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. He made an impassioned appeal for peace.
[ترجمه گوگل]او درخواستی پرشور برای صلح کرد
[ترجمه ترگمان]او یک درخواست پر شور برای صلح کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Durante dances with an impassioned physicality.
[ترجمه گوگل]دورانته با جسمانی پرشور می رقصد
[ترجمه ترگمان]رقص durante با یک فیزیک بدنی پر شور
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The jury listened to his impassioned explication of article 30
[ترجمه گوگل]هیئت منصفه به توضیحات پرشور او در مورد ماده 30 گوش دادند
[ترجمه ترگمان]هیات منصفه به نطق پر شور و هیجان او در مقاله ۳۰ گوش فرا داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. He subjected us to half an hour of impassioned declamation against the new motorway.
[ترجمه گوگل]او ما را به مدت نیم ساعت در برابر بزرگراه جدید محکوم کرد
[ترجمه ترگمان]او ما را تا نیم ساعت در مسیر declamation پر شور در مقابل بزرگراه جدید مورد هدف قرار داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The Princess Royal yesterday made an impassioned plea for help on behalf of the country's six million carers.
[ترجمه گوگل]پرنسس رویال دیروز از طرف شش میلیون مراقب کشور درخواست کمک کرد
[ترجمه ترگمان]روز گذشته شاهزاده خانم رویال یک درخواست پر شور برای کمک به شش میلیون نفر از مراقبان این کشور کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. His impassioned pleas went unheard.
[ترجمه گوگل]التماس های پرشور او شنیده نشد
[ترجمه ترگمان]pleas پر شور او بی سابقه شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. His lips were impassioned and she swum dizzily in the swarm of love that buzzed through her.
[ترجمه گوگل]لب هایش پرشور بود و سرگیجه در ازدحام عشقی که در او وزوز می کرد شنا کرد
[ترجمه ترگمان]لب هایش پر از impassioned بود و با زوزه دیوانه وار عاشقش که در درونش وزوز می کرد، شنا می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

برانگیختن (فعل)
abet, cheer, prod, arouse, infuse, roust, excite, abrade, stimulate, act, actuate, evince, exacerbate, exasperate, nettle, sick, heat, irritate, whet, impulse, put out, impassion, prompt, foment, instigate, provoke

تحریک کردن (فعل)
arouse, excite, pique, abrade, stimulate, annoy, incense, agitate, prime, edge, inspirit, move, actuate, goad, incite, prick, fuel, vitalize, motivate, fillip, drive, bestir, knock up, egg on, impassion, foment, ginger, hypo, instigate, provoke, steam up

به هیجان اوردن (فعل)
inflame, electrify, enflame, impassion

شوراندن (فعل)
impassion

بر سر شهوت اوردن (فعل)
impassion

انگلیسی به انگلیسی

• excite, inflame, fill with enthusiasm

پیشنهاد کاربران

بپرس