فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: impales, impaling, impaled
مشتقات: impalement (n.)
حالات: impales, impaling, impaled
مشتقات: impalement (n.)
• (1) تعریف: to pierce and hold fast with a sharp-pointed instrument such as a spear.
- The boy impaled the insect with a sturdy pin and added it to his collection.
[ترجمه گوگل] پسر حشره را با سنجاق محکمی به چوب بست و به مجموعه خود اضافه کرد
[ترجمه ترگمان] پسرک حشره را با یک سنجاق محکم به دیوار میخ کرد و آن را به کلکسیون خود اضافه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] پسرک حشره را با یک سنجاق محکم به دیوار میخ کرد و آن را به کلکسیون خود اضافه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Many villagers were impaled in the massacre.
[ترجمه گوگل] در این قتل عام بسیاری از روستاییان به چوب کشیده شدند
[ترجمه ترگمان] بسیاری از روستائیان در این قتل عام کشته شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] بسیاری از روستائیان در این قتل عام کشته شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to make immobile or helpless, as with a sharp word or look.