immodest

/ɪˈmɒdəst//ɪˈmɒdɪst/

معنی: جسور، گستاخ، بی شرم، پر رو، بی عفت، نا نجیب، مستهجن
معانی دیگر: بی حیا، وقیح، بی آزرم، نافروتن، نامتواضع، پر مدعا

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: immodestly (adv.), immodesty (n.)
(1) تعریف: not decent in appearance or behavior; shameless.
متضاد: modest, prudish
مشابه: indecent, shameless

(2) تعریف: overly proud or assertive; arrogant or impudent; conceited.
متضاد: modest

جمله های نمونه

1. immodest jokes
شوخی های وقیحانه

2. women wearing immodest clothes
زن هایی که لباس منافی عفت می پوشند

3. Webb was an immodest publicist of his own achievements.
[ترجمه گوگل]وب تبلیغاتی بی‌حیا در مورد دستاوردهای خود بود
[ترجمه ترگمان]وب یک روزنامه نگار پر زرق و برق از کاره ای خودش بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. If I may be immodest for a moment, let me tell you about the latest book that I've written.
[ترجمه گوگل]اگر ممکن است یک لحظه بی حیا باشم، اجازه دهید در مورد آخرین کتابی که نوشته ام به شما بگویم
[ترجمه ترگمان]اگر ممکن است برای یک لحظه بی نزاکت باشم، اجازه بدهید درباره آخرین کتابی که نوشته ام به شما بگویم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. He makes these immodest statements of his own brilliance.
[ترجمه گوگل]او این اظهارات غیر متواضعانه را با درخشش خودش بیان می کند
[ترجمه ترگمان]او این اظهارات گستاخانه را از خود نشان می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. They thought it was immodest for both sexes to swim together.
[ترجمه گوگل]آنها فکر می کردند که شنا کردن با هم برای هر دو جنس بی شرمی است
[ترجمه ترگمان]آن ها فکر می کردند که این کار برای هر دو مرد بی تربیت است که با یکدیگر شنا کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. I don't mean to sound immodest, but I graduated from high school when I was
[ترجمه گوگل]نمی خواهم بی حیا به نظر بیایم، اما زمانی که بودم از دبیرستان فارغ التحصیل شدم
[ترجمه ترگمان]منظورم این نیست که با گستاخی حرف بزنم، اما وقتی که از دبیرستان فارغ التحصیل شدم از دبیرستان فارغ التحصیل شدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Webb was an immodest publicist of his achievements, and amassed wealth but also large debts.
[ترجمه گوگل]وب تبلیغاتی بی‌حرمتی در مورد دستاوردهای خود بود و ثروت جمع آوری کرد، اما بدهی‌های زیادی نیز داشت
[ترجمه ترگمان]وب یک روزنامه نگار پر زرق و برق از دستاوردهایش بود، و ثروت را جمع و جور کرد، ولی بدهی های بزرگ هم داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. A shy failure is nobler than an immodest success. Kahlil Gibran
[ترجمه گوگل]یک شکست خجالتی نجیب تر از یک موفقیت غیرمعمول است خلیل جبران
[ترجمه ترگمان]شکست شرم آوری از یک موفقیت بزرگ nobler است Kahlil Gibran
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Immodest, she will brag about pressures she faces.
[ترجمه گوگل]بی حیا، در مورد فشارهایی که با آن روبه رو می شود به خود می بالد
[ترجمه ترگمان]او به فشارهایی که او با آن ها مواجه است می بالد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Immodest words admit but this defense, That want of modesty is want of sense.
[ترجمه گوگل]کلمات بی حیا می پذیرند، اما این دفاع، آن بی حیا، بی حسی است
[ترجمه ترگمان]فقط برای دفاع از این دفاع، این دفاع از حجب و حیا از عقل جور در می آید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Was the American hostess'reply immodest, as It'seemed to some of the Chinese?
[ترجمه گوگل]آیا همان طور که برای برخی از چینی ها به نظر می رسید، پاسخ مهماندار آمریکایی بی ادبانه بود؟
[ترجمه ترگمان]همان طور که به نظر کمی از چینی ها بود، زن مهماندار آمریکایی از بی immodest بود؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Immodest words admit of no defense, for want of modesty is want of sense.
[ترجمه گوگل]کلمات غیر متواضع هیچ دفاعی را نمی پذیرند، زیرا فقدان حیا، نداشتن حس است
[ترجمه ترگمان]به هیچ وجه دفاع از خود را به زبان نمی آورد، به خاطر تواضع و حجب و حیا
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Many old people find the bikini immodest.
[ترجمه گوگل]بسیاری از افراد مسن بیکینی را بی‌حیا می‌دانند
[ترجمه ترگمان]خیلی از مردم پیر the رو بی immodest پیدا میکنن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

جسور (صفت)
wanton, presumptuous, rude, bold, defiant, forward, fresh, insolent, daring, bumptious, cocky, presuming, presumptive, assured, hardy, immodest, malapert, pert, bold-faced, flip, high-spirited, lippy, peart, venturous, pushing

گستاخ (صفت)
indecent, wanton, presumptuous, rude, perky, bold, forward, insolent, impudent, unshaped, unshapen, arrogant, presumptive, brash, unabashed, immodest, barefaced, flippant, malapert, cheeky, pert, impertinent, bold-faced, jaunty, flip, tumorous, lippy, peart, venturous

بی شرم (صفت)
audacious, brassy, brash, brazen, shameless, unabashed, immodest, barefaced, malapert, brazen-faced

پر رو (صفت)
fresh, impudent, brassy, presuming, immodest, barefaced, saucy, cheeky, nervy, pert, bold-faced, brazen-faced, flip, lippy, pushing

بی عفت (صفت)
bawdy, light, foul-mouthed, immodest, unchaste

نا نجیب (صفت)
indecent, immodest

مستهجن (صفت)
obscene, immodest

انگلیسی به انگلیسی

• lacking modesty, indecent, shameless, improper; impudent, arrogant, boastful
behaviour that is immodest shocks or embarrasses some people because they think that it is rude.
someone who is immodest is boastful.

پیشنهاد کاربران

جلف
بی حیا
مجلل_برای لباس به معنی لباسی است که پولک دوزی زیاد داشته باشد_عجق وجق

بپرس