immobilize

/ɪˈmoʊbɪlaɪz//ɪˈməʊbɪlaɪz/

معنی: جمع کردن، ثابت کردن، بی بسیج کردن، از جنبش و حرکت باز داشتن، مدتی در بستربی حرکت ماندن
معانی دیگر: بی حرکت کردن، ناجنبان کردن، بی جنبش کردن، ناچمان کردن، نشیمند کردن، ایستا کردن، (پزشکی - با بستن یا گچ گرفتن و غیره از حرکت عضو آسیب دیده جلوگیری کردن) ناجنبا کردن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: immobilizes, immobilizing, immobilized
مشتقات: immobilization (n.)
(1) تعریف: to make incapable of motion or action.
متضاد: mobilize
مشابه: paralyze, pin

- Fear immobilized us.
[ترجمه علی] از ترس در جای خودمیخکوب شدیم.
|
[ترجمه گوگل] ترس ما را بی حرکت کرد
[ترجمه ترگمان] ترس به ما آسیب رساند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to keep (a limb or joint) from moving by putting in a cast or splint.

- To prevent re-injury, we'll need to immobilize the joint for some weeks.
[ترجمه علی] برای جلوگیری از آسیب، باید برای چند هفته مفصل را بی حرکت کنیم
|
[ترجمه گوگل] برای جلوگیری از آسیب مجدد، باید چند هفته مفصل را بی حرکت کنیم
[ترجمه ترگمان] برای جلوگیری از آسیب، باید برای چند هفته مفصل حرکت کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. to immobilize a broken bone
استخوان شکسته را به حالت ثابت درآوردن

2. Always immobilize a broken leg immediately.
[ترجمه گوگل]همیشه پای شکسته را فوراً بی حرکت کنید
[ترجمه ترگمان]همیشه یک پای شکسته از حرکت باز کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. You can immobilize the car by removing the spark plugs.
[ترجمه گوگل]با برداشتن شمع ها می توانید خودرو را بی حرکت کنید
[ترجمه ترگمان]شما می توانید با پاک کردن شمع، اتومبیل را از حرکت باز کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. The car's security device will immobilize the ignition system.
[ترجمه گوگل]دستگاه امنیتی خودرو سیستم جرقه زنی را بی حرکت می کند
[ترجمه ترگمان]دستگاه امنیتی خودرو، سیستم احتراق را از حرکت باز خواهد داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Kendrick had only a few minutes to immobilize the aircraft.
[ترجمه گوگل]کندریک تنها چند دقیقه فرصت داشت تا هواپیما را بی حرکت کند
[ترجمه ترگمان]کندریک \"فقط چند دقیقه وقت داشت تا هواپیما رو از کار بندازه\"
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Another use for the sequestering agents is to immobilize metals that might cause difficulties in processing.
[ترجمه گوگل]یکی دیگر از کاربردهای عوامل جداکننده بی حرکت کردن فلزاتی است که ممکن است در پردازش مشکل ایجاد کند
[ترجمه ترگمان]استفاده دیگر از عوامل sequestering برای immobilize فلزات است که ممکن است موجب مشکلاتی در پردازش شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. a device to immobilize the car engine in case of theft.
[ترجمه گوگل]وسیله ای برای بی حرکت کردن موتور خودرو در صورت سرقت
[ترجمه ترگمان]وسیله ای برای از دست دادن موتور اتومبیل در صورت سرقت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Thus there is a greater calcium need to immobilize the oxalate.
[ترجمه گوگل]بنابراین نیاز بیشتری به کلسیم برای بی حرکت کردن اگزالات وجود دارد
[ترجمه ترگمان]از این رو، نیاز کلسیم بیشتری برای از immobilize the وجود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Purpose The optimum conditions to immobilize glutamate decarboxylase ( GAD ) by sodium alginate were studied.
[ترجمه گوگل]هدف: شرایط بهینه برای بی حرکت کردن گلوتامات دکربوکسیلاز (GAD) توسط آلژینات سدیم مورد مطالعه قرار گرفت
[ترجمه ترگمان]هدف - شرایط بهینه برای بی حرکت کردن گلوتامات (gad)توسط سدیم alginate مورد مطالعه قرار گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Shaman : Earthbind Totem will now immobilize all Rogues in the same zone.
[ترجمه گوگل]Shaman: Earthbind Totem اکنون همه Rogues را در همان منطقه بی حرکت خواهد کرد
[ترجمه ترگمان]Shaman: توتم مجددا همه Rogues را در یک منطقه از کار خواهد انداخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Some snakes inject their prey with poison in order to immobilize it.
[ترجمه گوگل]برخی از مارها به طعمه خود سم تزریق می کنند تا آن را بی حرکت کنند
[ترجمه ترگمان]بعضی از مارها طعمه خود را به سم تزریق می کنند تا آن را ثابت کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Occasionally, children with even mild cases were dressed in casts or splints to immobilize limbs.
[ترجمه گوگل]گاهی اوقات، کودکانی که حتی موارد خفیف داشتند، برای بی حرکت کردن اندام ها، گچ یا آتل می پوشیدند
[ترجمه ترگمان]گاهی اوقات، کودکان با موارد حتی ملایم، در لباس های casts و یا استخوان شکسته برای حرکت دست و پا، لباس می پوشیدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The results showed that the matrix can adsorb L-asparaginase and recover high enzymic activity, The immobilize enzyme was more stable against trypsin than native enzyme.
[ترجمه گوگل]نتایج نشان داد که ماتریکس می تواند ال-آسپارژیناز را جذب کند و فعالیت آنزیمی بالا را بازیابی کند، آنزیم بی حرکت در برابر تریپسین پایدارتر از آنزیم بومی است
[ترجمه ترگمان]نتایج نشان داد که ماتریکس می تواند L - asparaginase را adsorb و فعالیت enzymic بالا را احیا کند، آنزیم immobilize نسبت به آنزیم بومی stable بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The carrier of pink diatomite (620, a kind of inorganic materials, was used to immobilize penicillin amidase.
[ترجمه گوگل]از حامل دیاتومیت صورتی (620، نوعی مواد معدنی، برای بی حرکت کردن پنی سیلین آمیداز استفاده شد
[ترجمه ترگمان]حامل of صورتی (۶۲۰، نوعی از مواد معدنی)برای immobilize amidase پنی سیلین مورد استفاده قرار گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

جمع کردن (فعل)
gross, total, add, collect, stack up, aggregate, eke, roll up, gather, tot, sum, call up, agglomerate, convene, flock, cluster, floc, furl, constrict, purse, immobilize

ثابت کردن (فعل)
stable, evidence, demonstrate, prove, ascertain, freeze, clinch, immobilize, posit

بی بسیج کردن (فعل)
immobilize

از جنبش و حرکت باز داشتن (فعل)
immobilize

مدتی در بستربی حرکت ماندن (فعل)
immobilize

انگلیسی به انگلیسی

• make immovable, fix in place, restrict movement; prevent mobilization; stymie; cause to be unable to move; (finance) withdraw coins or bills from circulation; (finance) convert assets into fixed capital (also immobilise)
if someone or something is immobilized, they are made unable to move.

پیشنهاد کاربران

۱. از حرکت انداختن. از کار انداختن ۲. فلج کردن. مانع ایجاد کردن ۳. راکد کردن ۴. {پول} از گردش خارج کردن
مثال:
Lack of fuel immobilized the enemy.
نبود سوخت دشمن را فلج کرد.
از حرکت باز ایستادن
از جنبش انداختن

از دست و پا افتادن ، از دست و پا انداختن، بی حرکت کردن، از کار افتادن، از کارانداختن ، از حرکت باز داشتن، متوقف کردن
میخکوب کردن

بپرس