imminence

/ˈɪmənəns//ˈɪmɪnəns/

معنی: نزدیکی، وقوع خطر نزدیک
معانی دیگر: قریب الوقوع بودن، زود رویدادی (imminency هم می گویند)، مشرف بودن، قرابت

بررسی کلمه

اسم ( noun )
مشتقات: imminency (n.)
• : تعریف: the state or condition of being imminent.

جمله های نمونه

1. The imminence of their exams made them work harder.
[ترجمه گوگل]قریب الوقوع بودن امتحانات آنها باعث شد که سخت تر کار کنند
[ترجمه ترگمان]نزدیک شدن امتحانات آن ها باعث شد که آن ها سخت تر کار کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. The imminence of war was on everyone's mind.
[ترجمه گوگل]نزدیکی جنگ در ذهن همه بود
[ترجمه ترگمان]نزدیک بودن خطر جنگ در ذهن همه بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. The imminence of their exams made the students work even harder.
[ترجمه گوگل]نزدیک شدن به امتحانات آنها باعث شد دانش آموزان بیشتر کار کنند
[ترجمه ترگمان]نزدیک شدن امتحانات دانش آموزان را سخت تر کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. A poor harvest in 84 and the imminence of winter, strengthened their determination.
[ترجمه گوگل]برداشت ضعیف در سال 84 و نزدیک بودن زمستان، عزم آنها را تقویت کرد
[ترجمه ترگمان]یک برداشت ضعیف در ۸۴ سال و نزدیک شدن به زمستان، عزم آن ها را تقویت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. A poor harvest in 184 and the imminence of winter, strengthened their determination.
[ترجمه گوگل]برداشت ضعیف در سال 184 و نزدیکی زمستان، عزم آنها را تقویت کرد
[ترجمه ترگمان]یک برداشت ضعیف در سال ۱۸۴ و نزدیک شدن به زمستان، عزم آن ها را تقویت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Jezrael could see her imminence paling as she strove for greater calm.
[ترجمه گوگل]جزرائیل می‌توانست در حالی که برای آرامش بیشتر تلاش می‌کرد، نزدیکی او را رنگ پریده ببیند
[ترجمه ترگمان]Jezrael او را می دید که هر چه را که می کوشید تا آرام بگیرد، می دید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. That said, I also sense that the relative imminence of polling day is raising Mr Brown's spirits and forcing him to focus.
[ترجمه گوگل]با این حال، من همچنین احساس می کنم که نزدیک بودن نسبی روز رای گیری روحیه آقای براون را بالا برده و او را مجبور به تمرکز می کند
[ترجمه ترگمان]به عبارت دیگر، من احساس می کنم که نزدیک شدن نسبی روز رای گیری، روحیه آقای براون را بالا می برد و مجبورش می کند که تمرکز کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. But the very imminence of the emergency paralyzed his invention . Good!
[ترجمه گوگل]اما نزدیک بودن شرایط اضطراری اختراع او را فلج کرد خوب!
[ترجمه ترگمان]اما نزدیک بودن موقعیت اضطراری، اختراعش را فلج کرده بود بسیار خوب!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. He had doubt about the imminence of war.
[ترجمه گوگل]او در مورد قریب الوقوع بودن جنگ تردید داشت
[ترجمه ترگمان]شک داشت که نزدیک شدن به خطر جنگ است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. All the talk about the imminence of a third world war is just to scare people.
[ترجمه گوگل]تمام صحبت ها در مورد قریب الوقوع بودن جنگ جهانی سوم فقط برای ترساندن مردم است
[ترجمه ترگمان]تمام صحبت ها در مورد نزدیک شدن یک جنگ جهانی سوم فقط ترساندن مردم است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The imminence of negotiations thus probably spurred rather than delayed his dicision.
[ترجمه گوگل]بنابراین، نزدیک بودن مذاکرات احتمالاً تصمیم او را بیشتر به تأخیر انداخته است
[ترجمه ترگمان]به احتمال زیاد، نزدیک شدن مذاکرات به جای تاخیر، باعث تاخیر در مذاکرات شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Perhaps the imminence of her own mortality had helped her find this precious balance and perspective.
[ترجمه گوگل]شاید قریب‌الوقوع مرگ او به او کمک کرده بود تا این تعادل و دیدگاه ارزشمند را پیدا کند
[ترجمه ترگمان]شاید نزدیک بودن مرگ و میر ناشی از مرگ او به او کمک کرده بود که این تعادل و چشم انداز را پیدا کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The management of the knowledge flow is the imminence requirement for enterprise.
[ترجمه گوگل]مدیریت جریان دانش یک نیاز قریب الوقوع برای شرکت است
[ترجمه ترگمان]مدیریت جریان دانش، نیاز فوری به شرکت است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The imminence requirement is extremely important in international affairs.
[ترجمه گوگل]الزام قریب الوقوع در امور بین المللی بسیار مهم است
[ترجمه ترگمان]شرایط مورد نیاز در امور بین المللی بسیار مهم است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

نزدیکی (اسم)
abutment, proximity, vicinity, adjacency, affinity, rapprochement, approximation, accession, adduction, imminence, verge, contiguity, going-on, imminency, propinquity, vicinage

وقوع خطر نزدیک (اسم)
imminence, imminency

انگلیسی به انگلیسی

• state of being about to happen; something which is about to happen (especially of an evil or dangerous event)
the imminence of an event is the near certainty that it will happen very soon.

پیشنهاد کاربران

بسیاری این ۴ واژه را با هم اشتباه می کنند:
Imminent را با Eminent
Imminence را با Eminence
ولی هم از لحاظ معنا با هم فرق دارند، هم از لحاظ نوشتار، هم تلفظ. بررسی هر ۴تاشون را با هم داشته باشیم:
...
[مشاهده متن کامل]

∆ EMINENT ∆
شناخته شده، پرآوازه، سرشناس، مشهور، نامدار و موفق و مورد احترام ( adj )
∆ EMINENCE ∆
۱. معروفیت، شهرت، سرشناسی، نامداری و موفق و مورد احترام بودن ( n )
۲. بلندی - ارتفاع ( منطقه ی بلند و مرتفع ) ( n )
۳. یک فرد موفق و رده بالا ( n )
🚨 Eminence را ممکن است به صورت Eminency هم بنویسند با معنای یکسان.
∆ IMMINENT ∆
قریب الوقوع، زودآیند، حتمی، گریزناپذیر، نزدیک
∆ IMMINENCE ∆
حتمی بودن، نزدیکی، قریب الوقوع بودن، زودآیندی، گریزناپذیری
🚨 Imminence را ممکن است به صورت Imminency هم بنویسیند با معنای یکسان.
این بود بررسی تفاوت هاشون در معنی. اما گفتیم در نحوه ی تلفظ هم فرق دارن:
Imminent : ای مِ نِن ت /EE. me. nent/
Imminence : ای مِ نِن س /EE. me. nens/
Eminent : اِ مِ نِن ت /E. me. nent/
Eminence : اِ مِ نِن س /E. me. nens/
⚠️ ۲ تا واژه ی شبیه ی دبگه هم هستند که با هم بررسی می کنیم:
1. IMMENSE : بسیار بسیار بزرگ، عظیم، کلان، وسیع و پهناور ( adj )
این واژه تأکید دارد بر بزرگی اندازه و سایز و مقدار
تلفظ: اِ مِنس /e. MENS/
2. EMINEM : این رو دیگه فقط در حد دونستن بلد باشید . Eminem همون M and M بوده با لهجه ی آمریکایی. نام یک خواننده ی رپ آمریکایی بسیار بسیار پرآوازه و کاربلد که به قدری شناخته شده است در سطح جهان که لازم دونستم این یک واژه رو هم از قلم ننداخته باشم.
خیر پیش 🧡💚🤍🧡💚🤍🧡💚🤍🧡

قریب الوقوع
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : _
✅️ اسم ( noun ) : imminence
✅️ صفت ( adjective ) : imminent
✅️ قید ( adverb ) : imminently
زود هنگامی_ زودآیندی

بپرس