imbue

/ˌɪmˈbjuː//ɪmˈbjuː/

معنی: اغشتن، اشباع کردن، رسوخ کردن در، خوب نفوذ کردن، خوب رنگ گرفتن، ملهم کردن
معانی دیگر: (با: with) آکندن، الهام دادن، (اندیشه و غیره) القا کردن، به دل انداختن، رنگدار کردن (از رنگ اشباع کردن)، رنگ آکند کردن، (نادر) اشباع کردن (با آب)، سرشار کردن، رسو کردن در

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: imbues, imbuing, imbued
مشتقات: imbuement (n.)
(1) تعریف: to inspire or permeate, as with an idea or emotion; deeply influence.
مشابه: charge, saturate, suffuse

- The church service imbued us with a new sense of hope.
[ترجمه گوگل] مراسم کلیسا ما را با حس جدیدی از امید آغشته کرد
[ترجمه ترگمان] خدمات کلیسا ما را با یک حس امید جدید به هم پوشانده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He was imbued with guilt.
[ترجمه گوگل] او با احساس گناه آغشته شده بود
[ترجمه ترگمان] او از احساس گناه وجودش را فرا گرفته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to infuse or permeate with a liquid, often with something that colors or stains.
مشابه: stain, suffuse

- These dyes imbue the fabric with vibrant colors.
[ترجمه گوگل] این رنگ ها پارچه را با رنگ های زنده آغشته می کنند
[ترجمه ترگمان] این رنگ ها به پارچه با رنگ های پر جنب و جوش دست و پنجه نرم می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. He managed to imbue his employees with team spirit.
[ترجمه گوگل]او موفق شد کارمندانش را با روحیه تیمی آغشته کند
[ترجمه ترگمان]او توانست با روحیه تیمی به کارمندان خود دست یابد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. He was able to imbue even the friendliest words with a tone of biting criticism.
[ترجمه گوگل]او توانست حتی دوستانه ترین کلمات را با لحنی از انتقاد گزنده آغشته کند
[ترجمه ترگمان]او قادر بود با لحنی دوستانه و دوستانه با لحن سرزنش آمیز حرف بزند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. He had not yet been permitted to imbue it with thought.
[ترجمه گوگل]هنوز به او اجازه داده نشده بود که آن را با فکر آغشته کند
[ترجمه ترگمان]هنوز نتوانسته بود با فکر کردن به آن نفوذ کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. All leaders of Great Groups find ways to imbue the effort with meaning.
[ترجمه گوگل]همه رهبران گروه‌های بزرگ راه‌هایی را پیدا می‌کنند تا تلاش را با معنا آغشته کنند
[ترجمه ترگمان]همه رهبران گروه های بزرگ راه هایی برای دست یابی به تلاش برای معنا پیدا می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. It is all part of Roddick's determination to imbue retailing with a higher status in society.
[ترجمه گوگل]همه اینها بخشی از عزم رادیک برای آغشته کردن به خرده فروشی با جایگاه بالاتر در جامعه است
[ترجمه ترگمان]این موضوع بخشی از تصمیم Roddick برای دست یابی به خردهفروشی با وضعیت بالاتر در جامعه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Ramparts create Fountains of Fortune to imbue its defenders with amazing luck.
[ترجمه گوگل]Ramparts فواره های ثروت را ایجاد می کند تا مدافعان خود را با شانس شگفت انگیز آغشته کند
[ترجمه ترگمان]\"ramparts\" \"Fountains\" (Fortune)را خلق می کنند تا مدافعان خود را با شانس شگفت انگیز دنبال کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. I ask YHWH EL to imbue, embody, protect and guide my body and my being with the energies and the Light of YHWH EL.
[ترجمه گوگل]از YHWH EL می خواهم که بدن و وجودم را با انرژی ها و نور YHWH EL آغشته، تجسم، محافظت و هدایت کند
[ترجمه ترگمان]از yhwh EL می خواهم که شامل تجسم، محافظت، محافظت و هدایت بدنم و حضور من با انرژی های و نور of باشند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Kass is trying to imbue physics into simulated worlds.
[ترجمه گوگل]کاس در تلاش است تا فیزیک را به جهان های شبیه سازی شده القا کند
[ترجمه ترگمان]Kass تلاش می کند تا به فیزیک به دنیای شبیه سازی شده دست پیدا کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. You can imbue armor with magic you found.
[ترجمه گوگل]شما می توانید زره را با جادویی که پیدا کرده اید آغشته کنید
[ترجمه ترگمان]تو می تونی با جادویی که پیدا کردی نفوذ کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Music can delight my mood, and can also imbue me with confidence, or even more.
[ترجمه گوگل]موسیقی می تواند روحیه من را خوشحال کند، و همچنین می تواند من را با اعتماد به نفس یا حتی بیشتر آغشته کند
[ترجمه ترگمان]موسیقی می تواند باعث خوشحالی من شود، و همچنین می تواند با اطمینان، یا حتی بیشتر به من دست بزند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. "It means the post-1989 policy to imbue youth with nationalism through 'patriotic education' has succeeded, " Zweig says.
[ترجمه گوگل]زوایگ می گوید: «این بدان معناست که سیاست پس از 1989 برای آغشته کردن جوانان به ناسیونالیسم از طریق «آموزش میهنی» موفق بوده است
[ترجمه ترگمان]او می گوید: \" به این معنا است که سیاست پس از سال ۱۹۸۹ برای تحریک جوانان با ناسیونالیسم از طریق تحصیل وطن پرستی موفق شده است \"
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Imbue ArrowAllows Ranger to enhance his or her arrows with attacking or cursing spells.
[ترجمه گوگل]Imbue Arrow به رنجر اجازه می دهد تا تیرهای خود را با طلسم های حمله یا نفرین تقویت کند
[ترجمه ترگمان]تکاور معمولی، تکاور، باید با حمله کردن یا حمله به طلسم ها و طلسم ها و طلسم ها و طلسم ها و طلسم ها و طلسم ها و طلسم ها و طلسم ها و طلسم ها و افسون ها، enhance را افزایش دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Intragroup rituals build cohesiveness, offer a welcome respite from long hours and high pressure, and imbue the enterprise with meaning.
[ترجمه گوگل]تشریفات درون گروهی یکپارچگی ایجاد می کند، یک استراحت خوشایند از ساعات طولانی و فشار زیاد ارائه می دهد و شرکت را پر از معنا می کند
[ترجمه ترگمان]آداب و رسوم سنتی یکپارچگی را ایجاد می کنند، از ساعت های طولانی و فشار بالا، استراحت می کنند و به شرکت با معنا دست می زنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. For the most part, Alvin could not help but imbue the most abstract of movements with drama and emotion.
[ترجمه گوگل]در بیشتر موارد، آلوین نمی‌توانست انتزاعی‌ترین حرکات را با درام و احساسات آغشته کند
[ترجمه ترگمان]برای بیشتر قسمت ها، آلوین نمی توانست کمک کند، اما the از حرکات و احساسات را دنبال می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

اغشتن (فعل)
imbrue, gaum, smear, welter, imbue, indoctrinate, inoculate, saturate

اشباع کردن (فعل)
steep, imbibe, imbrue, glut, ingraft, impregnate, imbue, indoctrinate, saturate, inundate, suffuse

رسوخ کردن در (فعل)
imbue

خوب نفوذ کردن (فعل)
imbue

خوب رنگ گرفتن (فعل)
imbue

ملهم کردن (فعل)
inbreathe, imbue

تخصصی

[نساجی] خوب رنگ گرفتن - رنگ جذب نمودن - نفوذ خوب رنگ در کالا - آغشتن

انگلیسی به انگلیسی

• inspire, strongly influence; fill with a feeling; cause to absorb a feeling or idea; permeate, infuse, stain
if you imbue something with a quality, you fill it with that quality; a literary word.

پیشنهاد کاربران

تسری دادن؛
نفوذ دادن، وارد کردن - تزریق کردن - الهام بخشیدن - ایده ای را در دل یا فکر کسی یا سازمانی انداختن
سرشار کردن، پر کردن، مملو کردن
To be imbued with sth سرشار از چیزی بودن
His philosophical writings are imbued with religious belief.
نوشته های فلسفی او سرشار از باور مذهبی اند.
القا کردن، الهام کردن، حس/فکر/ عقیده ای را به دل کسی انداختن ، تلقین کردن
لبریز از، سرشار از چیزی بودن
Inspire an idea, a feeling, an opinion
fill up with or become "soaked" in an idea or emotion,
Being imbued with a sense of responsibility

تداعی کردن
تجسم کردن

بپرس