imbrue

/ɪmˈbrʊ//ɪmˈbruː/

معنی: جذب کردن، الودن، تر کردن، الوده کردن، اغشتن، اشباع کردن
معانی دیگر: آغشتن (به ویژه با خون)، (با خون) لک انداختن، (در خون) خیساندن، خیساندن، مرطوب کردن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: imbrues, imbruing, imbrued
• : تعریف: to wet or saturate with a stain, esp. of blood.

جمله های نمونه

1. He refused to imbrue his hands with the blood of more killing.
[ترجمه گوگل]او حاضر نشد دستانش را با خون کشتار بیشتر آغشته کند
[ترجمه ترگمان]اون قبول نکرد که با خون بیشتری دست و پنجه نرم کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. They are imbrued with the follies of youth.
[ترجمه گوگل]آنها آغشته به حماقت های جوانی هستند
[ترجمه ترگمان]این ها imbrued جوانی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. The wounded soldier was imbrued with blood.
[ترجمه گوگل]سرباز مجروح آغشته به خون بود
[ترجمه ترگمان]سرباز زخمی با خون imbrued شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. He is imbrued with foolish ideas.
[ترجمه گوگل]او آغشته به عقاید احمقانه است
[ترجمه ترگمان]افکار احمقانه و احمقانه ای دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Place tarragon and trout in cream sauce for about 2 minutes to let it imbrue in the cream sauce.
[ترجمه گوگل]ترخون و قزل آلا را حدود 2 دقیقه در سس خامه ای قرار دهید تا به سس خامه آغشته شود
[ترجمه ترگمان]برای مدت ۲ دقیقه tarragon و قزل آلا را به مدت ۲ دقیقه در سس خامه قرار دهید تا در سس کرمی روشن شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

جذب کردن (فعل)
absorb, attract, imbibe, amuse, imbrue, intussuscept, sop, sponge

الودن (فعل)
imbrue, bedaub, spatter, besmear, contaminate, gaum, pollute, smear, tincture, maculate

تر کردن (فعل)
imbrue, bedew, dabble, moisten, wet, dab

الوده کردن (فعل)
imbrue, defile, befoul, infect, envenom, mess, muck, smutch

اغشتن (فعل)
imbrue, gaum, smear, welter, imbue, indoctrinate, inoculate, saturate

اشباع کردن (فعل)
steep, imbibe, imbrue, glut, ingraft, impregnate, imbue, indoctrinate, saturate, inundate, suffuse

تخصصی

[نساجی] آغشتن - ترکردن- مرطوب نمودن خوب - خیساندن - جذب نمودن - اشباع کردن

انگلیسی به انگلیسی

• stain, wet; fill, saturate

پیشنهاد کاربران

بپرس