ill

/ˈɪl//ɪl/

معنی: زیان، سوء، رنجور، ببدی، غیر دوستانه، از روی بدخواهی و شرارت، مریض، خسته، ناشی، بد، خراب، زیان اور، بیمار، علیل، معلول، ناخوش، بطور ناقص
معانی دیگر: سو، نحس، شوم، بد یمن، کین خواه، نا مهربان، ناتندرست، ناسور، ناقص، معیوب، ناجور، ناباب، بیماری، مرض، درد، آسیب، آزار، دردسر، صدمه، بدبختی، فلاکت، بدبیاری، نحوست، به روش بد، به طور ناشایسته، به غلط، به نادرستی، به ناشایستگی، با خشونت، با شدت، نا مهربانانه، ظالمانه، بیدادگرانه، به دشواری، با اشکال، به سختی، زشت، کریه، مخفف:، مصور، تصویر، مخفف: ایالت ایلینوی (امریکا)، خطر ناک، مشکل، سخت

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
حالات: worse, worst
عبارات: ill at ease
(1) تعریف: not in normal health; unwell; sick.
مترادف: ailing, sick, unhealthy, unwell
متضاد: better, healthy, well
مشابه: bad, bedridden, down, indisposed, infirm, suffering

- He's been ill with a virus all week.
[ترجمه sara yaghoobi] او کل هفته دچار ویروس شده بود
|
[ترجمه امین] او کل هفته رو یه مریضی ویروسی گرفته بود
|
[ترجمه گوگل] او تمام هفته به ویروس مبتلا بود
[ترجمه ترگمان] تمام هفته دچار ویروس شده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: causing harm or disadvantage; detrimental.
مترادف: bad, harmful
متضاد: beneficial, favorable, good, positive
مشابه: deleterious, detrimental, hurtful, injurious, nefarious, negative, offensive, sinister, unfavorable

- She felt the ill effects of getting too little sleep.
[ترجمه گوگل] او اثرات بد کم خوابی را احساس کرد
[ترجمه ترگمان] احساس بدی به خواب رفته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: unsound or faulty; inferior.
مترادف: deficient, faulty, inadequate, insufficient, unacceptable, unsound
متضاد: good
مشابه: inferior, lacking, unsatisfactory

- ill health
[ترجمه گوگل] سلامتی بد
|
[ترجمه گوگل] بد سلامتی
[ترجمه ترگمان] حالم خوب است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- ill manners
[ترجمه گوگل] اخلاق بد
[ترجمه ترگمان] ادب و نزاکت را رعایت می کنم …
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: bringing adversity; unfavorable.
مترادف: adverse, difficult, foul, inauspicious, ominous, sinister, unfavorable, unfortunate, unlucky
متضاد: favorable
مشابه: evil, harmful, inimical, injurious, pernicious, sinister, threatening, unfriendly

- He suffered a great deal of ill fortune.
[ترجمه گوگل] او از بدبختی زیادی متحمل شد
[ترجمه ترگمان] از بخت بد بخت و اقبال فراوان متحمل شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- It's an ill wind that brings no good.
[ترجمه گوگل] باد بدی است که خیری به همراه ندارد
[ترجمه ترگمان] این یک باد بد است که هیچ فایده ای ندارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: hostile; unkind.
مترادف: angry, antagonistic, cross, hateful, hostile, inimical, unkind
متضاد: friendly, warm
مشابه: unfavorable, unfriendly

- ill feeling
[ترجمه گوگل] احساس مریضی
[ترجمه ترگمان] احساس بدی دارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- ill will
[ترجمه گوگل] خصومت
[ترجمه ترگمان] من این کار را خواهم کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- ill remarks
[ترجمه گوگل] اظهارات بد
[ترجمه ترگمان] من حرف های بدی می زنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
(1) تعریف: evil or harm; trouble.
مترادف: evil, harm, misery, misfortune, pain, woe
مشابه: affliction, grief, hurt, mischief, problem, sorrow, suffering, trouble

- A bad law leads to many ills.
[ترجمه گوگل] یک قانون بد منجر به بسیاری از بیماری ها می شود
[ترجمه ترگمان] یک قانون بد منجر به مشکلات زیادی می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I don't wish them ill.
[ترجمه گوگل] من برای آنها آرزوی بیماری ندارم
[ترجمه ترگمان] من آن ها را بد نمی خواهم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: an affliction or disease; ailment.
مترادف: affliction, ailment, disease, illness, infirmity, sickness, trouble
مشابه: disorder, malady

- the ills of old age
[ترجمه گوگل] بیماری های پیری
[ترجمه ترگمان] مشکلات پیری
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
قید ( adverb )
(1) تعریف: in a hostile or evil manner; unkindly.
مترادف: adversely, badly, harshly, unfavorably, unkindly
متضاد: favorably, kindly, well
مشابه: evilly, negatively

- He spoke ill of everyone.
[ترجمه گوگل] از همه بد گفت
[ترجمه ترگمان] از همه ناخوش بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- ill-treated
[ترجمه گوگل] بدرفتاری شده
[ترجمه ترگمان] با من رفتار می کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: faultily or inappropriately; badly.
متضاد: well

- ill-prepared
[ترجمه گوگل] بد آمادگی
[ترجمه ترگمان] من آماده هستم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- ill-timed
[ترجمه گوگل] بد وقت
[ترجمه ترگمان] وقت ندارم …
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: only with difficulty; barely.
مترادف: barely, hardly, scarcely
متضاد: easily, well
مشابه: noway, nowise

- They can ill afford to purchase that business.
[ترجمه گوگل] آنها به سختی می توانند آن کسب و کار را بخرند
[ترجمه ترگمان] آن ها استطاعت خرید آن کسب وکار را ندارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He can ill manage such a concern.
[ترجمه مریم طاهررضی] او به سختی میتواند این نگرانی ر ا تحمل کند.
|
[ترجمه گوگل] او نمی تواند چنین نگرانی را مدیریت کند
[ترجمه ترگمان] او نمی تواند این نگرانی را تحمل کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: with bad luck; unfortunately.

- ill-fated
[ترجمه گوگل] بد بخت
[ترجمه ترگمان] ill
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- ill-starred
[ترجمه گوگل] بد ستاره شده
[ترجمه ترگمان] ill
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اختصار ( abbreviation )
• : تعریف: abbreviation of "illustrated" or "illustration."
ادغام ( contraction )
• : تعریف: contracted form of "I will".

جمله های نمونه

1. ill breeding
تربیت غلط

2. ill deeds
اعمال بد

3. ill feelings that culminated in war
احساس خصومتی که به جنگ منجر شد

4. ill fortune
بخت شوم

5. ill omen
شگون بد

6. ill repute
شهرت بد

7. ill will
بدخواهی

8. ill at ease
ناراحت،در محضور

9. ill defined
نامعلوم،بدمعنی یا توصیف شده،مبهم

10. ill luck
بخت بد

11. ill with fever
بیمار و تب دار

12. his ill behaviour toward the captives
رفتار بد او نسبت به دستگیر شدگان

13. it ill beseems him to . . .
برای او برازنده نیست که . . .

14. this ill man is beyond help
بیماری این مرد چاره پذیر نیست (به این مرد نمی شود کمکی کرد).

15. augur ill
نیامد داشتن،نوید بد دادن،بد یمن بودن

16. bode ill
بدیمن بودن،شگون بد داشتن،از آینده ی بدی خبر دادن

17. bodes ill (or augurs ill)
بد شگون است،آینده ی خوبی ندارد

18. go ill with
بد بودن برای،فلاکت آور بودن برای

19. incurably ill
بیمار و بی درمان،مردنی

20. speak ill of
بدگویی کردن از،غیبت کسی را کردن

21. take ill
آزرده و رنجیده شدن

22. good and ill are sometime mixed
نیکی و بدی گاهی در هم آمیخته اند.

23. he fell ill and died
او بیمار شد و مرد.

24. his behavior ill befits a university professor
رفتار او شایسته ی یک استاد دانشگاه نیست.

25. she became ill and faded away
او بیمار شد و مرد.

26. she is ill and cannot cope with household chores
او بیمار است و از عهده ی کارهای منزل برنمی آید.

27. she was ill last week but has recovered since
هفته ی پیش مریض بود ولی چندی است که خوب شده.

28. the mentally ill
بیماران روانی

29. the mentally ill who need institutional care
بیماران روانی که نیاز به مراقبت سازمانی دارند

30. they can ill afford to refuse our proposal
آنان به سختی می توانند پیشنهاد ما را رد کنند.

31. zahra became ill
زهرا مریض شد.

32. (be) taken ill (or fall ill)
بیمار شدن

33. house of ill fame
جنده خانه،فاحشه خانه،روسپی خانه

34. never speak ill of the dead
هرگز از مرده بدگویی نکن

35. apparently he is ill
ظاهرا مریض است.

36. he may be ill
ممکن است بیمار باشد.

37. he served me ill
حق مرا خوب ادا نکرد.

38. his father is ill but he doesn't give a damn
پدرش مریض است ولی او عین خیالش نیست.

39. it was an ill moment for the revolution
برای انقلاب لحظه ی شومی بود.

40. our teacher was ill today
امروز معلم ما مریض بود.

41. she is dangerously ill
او به طور وخیمی بیمار است.

42. she is supposedly ill
از قرار معلوم بیمار است.

43. she was deathly ill
او سخت بیمار بود.

44. the missis is ill
عیالم بیمار است.

45. the suggestion was ill received by the authorities
مراجع مربوطه پیشنهاد را بد تلقی کردند.

46. to be taken ill
دچار بیماری شدن

47. we had been ill but today we are ourselves again
ما بیمار بودیم ولی امروز دوباره خودمان شده ایم (خوب شده ایم).

48. for good or ill
چه خوب و چه بد

49. she looked careworn and ill
او غمگین و بیمار به نظر می رسید.

50. he went to see his ill mother, bearing flowers
در حالی که گل حمل می کرد (گل به دست) به دیدار مادر بیمارش رفت.

51. leftover food can make you ill
خوراک مانده ممکن است تو را مریض کند.

52. the dearth of rain bodes ill for the farmers
باران کم برای کشاورزان آینده ی بدی را نشان می دهد.

53. your visit while i was ill did me a power of good
ملاقات شما هنگامی که بیمار بودم یک دنیا بمن کمک کرد.

54. her features, like her temperament, were ill
قیافه اش هم مانند خلقش ناخوشایند بود.

55. they say the president is very ill
مردم می گویند (شایع است که) رییس جمهور سخت بیمار است.

56. a report was circulating that he was ill
هو پیچیده بود که بیمار است.

57. i am not only old but also ill
نه تنها پیرم بلکه بیمار هم هستم.

58. menstruation used to make my sister quite ill for a few days
قاعدگی،خواهر مرا برای چند روز کاملا بیمار می کرد.

59. it is becoming increasingly apparent that she is ill
بیمار بودن او روز به روز بیشتر آشکار می شود.

60. the second time i saw her she was ill
دومین دفعه ای که او را دیدم بیمار بود.

61. he did not come to school, because he was ill
چون بیمار بود به مدرسه نیامد.

62. many girls labelled "bad" turned out to be mentally ill
بعدا معلوم شد که خیلی از دخترهایی که اسمشان بد در رفته بود از نظر روانی بیمار بودند.

63. he shuffled out of the work by pretending to be ill
با تظاهر به بیماری از زیر کار در می رفت.

64. the students themselves cleaned the classroom because the caretaker was ill
چون فراش مریض بود شاگردان خود کلاس را تمیز کردند.

65. the old wife said that her master and children were all ill
همسر پیر گفت که شوهر و بچه هایش همگی بیمارند.

مترادف ها

زیان (اسم)
loss, evil, forfeiture, hurt, damage, ill, harm, wash out, drawback, disadvantage, disservice, detriment, incommodity, forfeit, scathe

سوء (صفت)
ill

رنجور (صفت)
painful, ill, sickly, infirm, wretched

ببدی (صفت)
ill

غیر دوستانه (صفت)
ill, inimical

از روی بدخواهی و شرارت (صفت)
ill

مریض (صفت)
ailing, sick, ill, unwell, morbid, valetudinarian, sickish

خسته (صفت)
sick, ill, all-in, tired, exhausted, weary, wearied, aweary, forworn, chewed-up, cut-up, spent, jaded, harassed, jadish, wounded, strained, way-worn, weariful, wearying

ناشی (صفت)
ill, amateurish, emergent, awkward, dilettante, gauche, rube, maladroit, jackleg, laity, sequent, left-handed

بد (صفت)
amiss, bad, mean, evil, ill, icky, unfavorable, dreadful, blighted, rum, shocking

خراب (صفت)
desolate, bad, spoiled, rotten, ill, ruined, devastated, impaired, ruinous, miscreant, depraved, rotten-hearted, tumble-down, wasted

زیان اور (صفت)
bad, evil, detrimental, ill, maleficent, pernicious, disadvantageous, deleterious, malefic, tortious, nocuous, malignant

بیمار (صفت)
sick, ill, bedfast, sickly, unhealthy, bedrid, bedridden, woozy

علیل (صفت)
sick, ill, valetudinarian, invalid, bedfast, bedrid, pimping, infirm, bedridden, valetudinary

معلول (صفت)
ill, defective, caused, effected

ناخوش (صفت)
sick, ill, unwell, morbid, unsound, peccant, sickly, unhealthy, crapulous

بطور ناقص (قید)
ill, half

انگلیسی به انگلیسی

• trouble, misfortune; evil, harm; disease, sickness
sick, not healthy; bad; hostile, unfriendly; unsatisfactory, inadequate, inferior; causing harm
with difficulty, barely, scarcely; badly, poorly, improperly; hostilely, in an unfriendly manner

پیشنهاد کاربران

سوءنیت
ill: مریض
illness: بیماری
بیمار بدحال
رفتار دوستانه نداشتن.
بیمار ، مریض ( sick )
ill ( پزشکی )
واژه مصوب: بدحال
تعریف: ویژگی کسی که وضعیت جسمی بد یا حالت روحی نامناسب دارد|||متـ . بیمار
شوم، نحس
معنی اسلنگی:
عالی
عجیب و غریب
شُل کردن
خرابکاری
Harm
Disease
Sickness
بدحال
ناهنجاری
seriously ill
( هم آیند )
شدیدا بیمار، بطور جدی مریض، بطور حاد ناخوش
مریض , زمیت خورده
بیمار
Sick
بیخود و کسل
کسل
I feel ill: حس بدی داشتن مثلا ب علت زیاده روی غذا
ناخوش
sick
بیمار، مریض
مریض
بیمار
بد حال

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢١)

بپرس