ill fated

/ˈɪlˈfeɪtəd//ɪlˈfeɪtɪd/

نگون بخت، بدبخت، بدطالع، بد اختر، تیره روز، تیره بخت، نا فرخ، شوربخت، بد فرجام، شوم، بدبختی اور، موجب بدبختی

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
(1) تعریف: fated to come to a bad end; doomed.
مشابه: fatal

- an ill-fated enterprise
[ترجمه گوگل] یک شرکت بدبخت
[ترجمه ترگمان] یک شرکت با سرنوشت شوم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: bringing misfortune; unlucky.
مشابه: fatal, unhappy, unlucky

انگلیسی به انگلیسی

• doomed to failure, destined for misfortune
if you describe something as ill-fated, you mean that it ended in an unfortunate or tragic way; a literary word.

پیشنهاد کاربران

بخت برگشته
۱. بد فرجام. بد عاقبت ۲. شوم. نحس. بد یمن
مثال:
During ill - fated days
در ایام روزهای شوم و نحس
�فی أَیَّامٍ نَحِسَاتٍ�
ill - fated American interventions in places such as Libya and Somalia
NEW YORK TIMES@
محکوم به شکست

بپرس