ignominy

/ˈɪɡnoˌmɪni//ˈɪɡnəmɪni/

معنی: خواری، رسوایی، بد نامی، افتضاح، کار زشت
معانی دیگر: بی آبرو شدگی، آبرو ریزی، خفت، ننگ، عمل شرم آور، کار ننگین، کار خفت بار، سفلگی، ناکسی

بررسی کلمه

اسم ( noun )
حالات: ignominies
(1) تعریف: the condition of being in disgrace or dishonor; humiliation.
متضاد: glory, honor
مشابه: contempt, disgrace, dishonor, odium, opprobrium, scandal, shame

- Their father's ignominy as a convicted war criminal had profound effects on them as they grew up.
[ترجمه گوگل] تحقیر پدرشان به عنوان یک جنایتکار جنگی، تاثیرات عمیقی بر روی آنها گذاشت که بزرگ شدند
[ترجمه ترگمان] ننگ پدرشان به عنوان یک مجرم شناخته شده جنگ، تاثیر عمیقی بر آن ها گذاشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: behavior or a quality that merits disgrace or dishonor.
مشابه: opprobrium, scandal

جمله های نمونه

1. the ignominy of being imprisoned for theft
رسوایی زندانی شدن به خاطر دزدی

2. the ignominy of escaping from the battlefront
عمل ننگین فرار از جبهه ی جنگ

3. his deed spattered his family with ignominy
عمل او حیثیت خانواده اش را لکه دار کرد.

4. He feared the ignominy of being exposed as a spy.
[ترجمه گوگل]او از رسوایی که به عنوان جاسوس افشا می شود می ترسید
[ترجمه ترگمان]او می ترسید که رسوائی به عنوان جاسوس فاش شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The Workers' Coalition experienced the ignominy of total defeat in the last election.
[ترجمه گوگل]ائتلاف کارگران در انتخابات گذشته افتضاح شکست کامل را تجربه کرد
[ترجمه ترگمان]ائتلاف کارگران با شکست کامل شکست در انتخابات گذشته تجربه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The Brockton and Rhode Island experiments ended in ignominy.
[ترجمه گوگل]آزمایش‌های براکتون و رود آیلند با افتضاح به پایان رسید
[ترجمه ترگمان]آزمایش ها جزیره Brockton و رود آیلند در بدنامی به پایان رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. They left them the ignominy of being beaten and then ignored.
[ترجمه گوگل]آنها ذلت کتک خوردن را به آنها واگذار کردند و سپس نادیده گرفتند
[ترجمه ترگمان]آن ها از آن ها left که مورد ضرب و شتم قرار بگیرند و بعد نادیده گرفته شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The final ignominy was a third place in Delaware.
[ترجمه گوگل]تحقیر نهایی رتبه سوم در دلاور بود
[ترجمه ترگمان]این رسوایی نهایی سومین مکان در دلاویر بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The 1954 campaign ended in ignominy.
[ترجمه گوگل]مبارزات انتخاباتی 1954 با خفت پایان یافت
[ترجمه ترگمان]در سال ۱۹۵۴ مبارزه با بدنامی به پایان رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Her sin, her ignominy, were the roots which she had struck into the soil.
[ترجمه گوگل]گناه او، خواری او، ریشه هایی بود که به خاک زده بود
[ترجمه ترگمان]گناه او، her، the که در خاک فرو ریخته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Was she now to endure the ignominy of his abandoning her?
[ترجمه گوگل]آیا او اکنون باید افتضاحی که او را رها کرده بود تحمل کند؟
[ترجمه ترگمان]آیا در این موقع بود که او را به حال خود رها کرده بود؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. They suffered the ignominy of defeat.
[ترجمه گوگل]آن ها ذلت شکست را متحمل شدند
[ترجمه ترگمان]آن ها از بدنامی شکست رنج بردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Gradually his feeling of ignominy and of rage sank.
[ترجمه گوگل]به تدریج احساس حقارت و خشم او فروکش کرد
[ترجمه ترگمان]کم کم احساس خفت و خشم وجودش را فرا گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

خواری (اسم)
abasement, abuse, ignominy, poverty, insult, abjection, baseness, bitter fate, heavy burden, rough luck, unhappy lot

رسوایی (اسم)
ignominy, scandal, reproach, dishonor, disgrace, infamy, blatancy, flagrance, flagrancy, notoriety, calumny, disrepute, opprobrium, odium

بد نامی (اسم)
ignominy, infamy, notoriety, blot, calumny, depravation, discredit, disrepute, odium, unpopularity

افتضاح (اسم)
ignominy, scandal, disgrace, infamy, debacle

کار زشت (اسم)
ignominy

انگلیسی به انگلیسی

• humiliation, disgrace, dishonor; contemptible behavior, mean or base act
ignominy is shame or public disgrace; a formal word.

پیشنهاد کاربران

🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
فعل ( verb ) : _
اسم ( noun ) : ignominy
صفت ( adjective ) : ignominious
قید ( adverb ) : ignominiously
خفت . خواری
بی آبرویی، رسوایی
A great, public disgrace or embarrassment

بپرس