صفت ( adjective )
حالات: idler, idlest
حالات: idler, idlest
• (1) تعریف: not active or in use; not working or scheduled to work; unemployed; unoccupied.
• مترادف: dormant, inactive, jobless, unemployed, unoccupied, unused
• متضاد: busy, employed, engaged, working
• مشابه: lazy, quiescent, sleepy, vacant
• مترادف: dormant, inactive, jobless, unemployed, unoccupied, unused
• متضاد: busy, employed, engaged, working
• مشابه: lazy, quiescent, sleepy, vacant
- The now idle factory had once employed over five hundred workers.
[ترجمه shahrzad] کارخانه ای که اکنون بی فعالیت است زمانی بیش از پانصد کارگر داشت.|
[ترجمه گوگل] کارخانه ای که اکنون بیکار بود، زمانی بیش از پانصد کارگر را استخدام کرده بود[ترجمه ترگمان] کارخانه تنبل بار دیگر پانصد کارگر را استخدام کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Her husband's been idle since the factory closed down.
[ترجمه گوگل] شوهرش از زمان تعطیلی کارخانه بیکار است
[ترجمه ترگمان] از وقتی که کارخونه بسته شد شوهرش بی کار بوده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] از وقتی که کارخونه بسته شد شوهرش بی کار بوده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: tending to avoid work; lazy; slothful.
• مترادف: indolent, lazy, otiose, slothful
• متضاد: active, industrious
• مشابه: inert, shiftless, slack, sluggish
• مترادف: indolent, lazy, otiose, slothful
• متضاد: active, industrious
• مشابه: inert, shiftless, slack, sluggish
- That idle brother of yours should get out and find himself a job.
[ترجمه گوگل] اون برادر بیکارت باید بره بیرون و برای خودش کار پیدا کنه
[ترجمه ترگمان] اون برادر بی کار تو باید بره بیرون و خودش رو پیدا کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اون برادر بی کار تو باید بره بیرون و خودش رو پیدا کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: not used to achieve worthwhile or important goals; frivolous.
• مترادف: frivolous, petty, shallow, trifling, trivial
• متضاد: meaningful, serious
• مشابه: blank, insignificant, nugatory, slight, superficial, useless, vagabond
• مترادف: frivolous, petty, shallow, trifling, trivial
• متضاد: meaningful, serious
• مشابه: blank, insignificant, nugatory, slight, superficial, useless, vagabond
- They spent their time engaged in idle chatter.
[ترجمه گوگل] آنها وقت خود را با پچ پچ های بیهوده سپری کردند
[ترجمه ترگمان] وقتشان را صرف گپ زدن به وراجی می کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] وقتشان را صرف گپ زدن به وراجی می کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: having no basis in fact; groundless.
• مترادف: baseless, empty, groundless, pointless, unfounded, unsubstantiated, worthless
• متضاد: proven
• مشابه: hollow, insignificant, meaningless
• مترادف: baseless, empty, groundless, pointless, unfounded, unsubstantiated, worthless
• متضاد: proven
• مشابه: hollow, insignificant, meaningless
- That's nothing but an idle rumor.
[ترجمه گوگل] این چیزی نیست جز یک شایعه بیهوده
[ترجمه ترگمان] این چیزی جز یک شایعه بی اساس نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این چیزی جز یک شایعه بی اساس نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: futile or useless; ineffective.
• مترادف: futile, useless, vain
• متضاد: serious
• مشابه: aimless, fruitless, good-for-nothing, nugatory, otiose, pointless, void
• مترادف: futile, useless, vain
• متضاد: serious
• مشابه: aimless, fruitless, good-for-nothing, nugatory, otiose, pointless, void
- I don't put any stock in his idle threats.
[ترجمه محمدشفیعی] من برای تهدیدهای بیهوده او اهمیتی قائل نمیشوم|
[ترجمه گوگل] من در تهدیدهای بیهوده او سهام نمی گذارم[ترجمه ترگمان] من هیچ سهامی در تهدیدهای عاطل و باطل او ندارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- These were simply idle wishes that would never become reality.
[ترجمه گوگل] اینها به سادگی آرزوهای بیهوده ای بودند که هرگز به واقعیت تبدیل نمی شدند
[ترجمه ترگمان] این ها تنها آرزوهای idle بودند که هرگز به واقعیت تبدیل نمی شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این ها تنها آرزوهای idle بودند که هرگز به واقعیت تبدیل نمی شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: idles, idling, idled
حالات: idles, idling, idled
• (1) تعریف: to pass time in not working or not accomplishing anything.
• مترادف: laze, loaf, loll, lollygag, lounge
• مشابه: vegetate
• مترادف: laze, loaf, loll, lollygag, lounge
• مشابه: vegetate
- They spent the summer simply idling.
[ترجمه گوگل] آنها تابستان را صرفاً بیکار گذراندند
[ترجمه ترگمان] آن ها تمام تابستان را با idling می گذراندند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آن ها تمام تابستان را با idling می گذراندند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to move lazily; saunter.
• مترادف: dawdle, dilly-dally, hang around, linger, loiter, lollygag, mosey, piddle
• مشابه: amble, coast, drift, lounge, putter, saunter, slouch, tarry
• مترادف: dawdle, dilly-dally, hang around, linger, loiter, lollygag, mosey, piddle
• مشابه: amble, coast, drift, lounge, putter, saunter, slouch, tarry
- He was idling along the sidewalk.
[ترجمه گوگل] کنار پیاده رو بیکار بود
[ترجمه ترگمان] او در پیاده رو پرسه می زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او در پیاده رو پرسه می زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: of a machine or motor vehicle, to operate out of gear, slowly, or without accomplishing work or motion.
• مشابه: rev, run
• مشابه: rev, run
- The car idled in the driveway.
[ترجمه گوگل] ماشین در خیابان بیکار شد
[ترجمه ترگمان] اتومبیل در جاده بی حرکت مانده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اتومبیل در جاده بی حرکت مانده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
مشتقات: idly (adv.), idleness (n.)
مشتقات: idly (adv.), idleness (n.)
• (1) تعریف: to pass (time) without accomplishing anything (often fol. by away).
• مترادف: dawdle, laze, linger, loaf, lounge, while
• مشابه: fritter, kill, trifle
• مترادف: dawdle, laze, linger, loaf, lounge, while
• مشابه: fritter, kill, trifle
- We idled the hours away at the beach.
[ترجمه گوگل] ساعت ها دور از ساحل بیکار بودیم
[ترجمه ترگمان] ساعت ها در کنار ساحل باقی مانده بودیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ساعت ها در کنار ساحل باقی مانده بودیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to cause to be or become idle.
• مترادف: still
• مشابه: deactivate
• مترادف: still
• مشابه: deactivate
- The storm idled the harvest workers.
[ترجمه گوگل] طوفان کارگران برداشت را بیکار کرد
[ترجمه ترگمان] این طوفان کارگران را بی کار می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این طوفان کارگران را بی کار می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید