اسم ( noun )
• (1) تعریف: an idea of something in its perfect form or essence.
• مترادف: archetype, epitome, essence, pattern
• مشابه: abstraction, beau ideal, criterion, model, original, paradigm, standard, type
• مترادف: archetype, epitome, essence, pattern
• مشابه: abstraction, beau ideal, criterion, model, original, paradigm, standard, type
- A society without violence is an ideal worth working for.
[ترجمه گوگل] جامعه ای بدون خشونت ایده آلی است که ارزش کار کردن را دارد
[ترجمه ترگمان] جامعه بدون خشونت یک ارزش ایده آل برای کار کردن است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] جامعه بدون خشونت یک ارزش ایده آل برای کار کردن است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: a principle or aim considered honorable; standard of excellence.
• مشابه: aim, aspiration, conviction, principle, standard
• مشابه: aim, aspiration, conviction, principle, standard
- He has high ideals and always tries to act with integrity.
[ترجمه گوگل] او آرمان های بالایی دارد و همیشه سعی می کند با صداقت عمل کند
[ترجمه ترگمان] او دارای آرمان های عالی است و همیشه سعی دارد با صداقت عمل کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او دارای آرمان های عالی است و همیشه سعی دارد با صداقت عمل کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: something or someone that embodies a standard.
• مترادف: beau ideal, example, hero, heroine, idol, model, pattern, prototype, standard
• مشابه: classic, exemplar, inspiration, light, nonpareil, paragon, role model
• مترادف: beau ideal, example, hero, heroine, idol, model, pattern, prototype, standard
• مشابه: classic, exemplar, inspiration, light, nonpareil, paragon, role model
- Her body type is considered the ideal for a dancer.
[ترجمه گوگل] نوع بدن او برای یک رقصنده ایده آل در نظر گرفته می شود
[ترجمه ترگمان] نوع بدنش برای یک رقاص ایده آل محسوب می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] نوع بدنش برای یک رقاص ایده آل محسوب می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
صفت ( adjective )
• (1) تعریف: of, relating to, embodying, or conforming to an ideal.
• مترادف: model
• متضاد: actual
• مشابه: abstract, hypothetical, theoretical, typical, utopian
• مترادف: model
• متضاد: actual
• مشابه: abstract, hypothetical, theoretical, typical, utopian
- They hoped to create an ideal community in which every member could find happiness.
[ترجمه گوگل] آنها امیدوار بودند که جامعه ای ایده آل ایجاد کنند که در آن هر عضوی بتواند خوشبختی پیدا کند
[ترجمه ترگمان] آن ها امیدوار بودند جامعه ای ایده آل ایجاد کنند که در آن هر عضو می تواند شادی را پیدا کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آن ها امیدوار بودند جامعه ای ایده آل ایجاد کنند که در آن هر عضو می تواند شادی را پیدا کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: regarded as a model or standard of excellence or perfection.
• مترادف: model, perfect, right, ultimate
• مترادف: model, perfect, right, ultimate
- They consider the ideal employee to be one who follows instructions without questioning.
[ترجمه گوگل] آنها کارمند ایدهآل را کسی میدانند که دستورالعملها را بدون سؤال دنبال میکند
[ترجمه ترگمان] آن ها کارمند ایده آل را به عنوان کسی که دستورالعمل را بدون سوال کردن دنبال می کند، در نظر می گیرند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آن ها کارمند ایده آل را به عنوان کسی که دستورالعمل را بدون سوال کردن دنبال می کند، در نظر می گیرند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: regarded as the best of its kind or the best in the circumstances.
• مترادف: best, perfect, precise, very
• متضاد: worst
• مشابه: exact, exemplary
• مترادف: best, perfect, precise, very
• متضاد: worst
• مشابه: exact, exemplary
- The restaurant is in an ideal location next to the new theater.
[ترجمه گوگل] این رستوران در موقعیت ایده آلی در کنار تئاتر جدید قرار دارد
[ترجمه ترگمان] رستوران در مکانی ایده آل در کنار تئاتر جدید قرار دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] رستوران در مکانی ایده آل در کنار تئاتر جدید قرار دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He picked the ideal moment to propose to his girlfriend.
[ترجمه گوگل] او بهترین لحظه را برای خواستگاری از دوست دخترش انتخاب کرد
[ترجمه ترگمان] یک لحظه ایده آل را انتخاب کرد تا به دوست دخترش خواستگاری کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] یک لحظه ایده آل را انتخاب کرد تا به دوست دخترش خواستگاری کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید