ice

/ˈaɪs//aɪs/

معنی: یخ، خونسردی و بی اعتنایی، شکر پوش کردن، منجمد کردن، یخ بستن، منجمد شدن
معانی دیگر: هسر، لایه ی یخ، تکه ی یخ، یخپاره، هر چیز یخ مانند، (رفتار و روش و غیره) سردی، یخ زدن، ماسیدن، بستناک شدن، فسردن (معمولا با: up یا over)، یخپوش کردن یا شدن، پوشیده از یخ کردن یا شدن، یخ انداختن در، در یخ گذاشتن، قطعی کردن، (انگلیس) بستنی، (امریکا) بستنی آب میوه (بدون شیر یا خامه)، (خودمانی) الماس، (امریکا - خودمانی) بازار سیاه بلیط تئاتر و سینما و غیره، رشوه ی پرداختی به مدیر تماشاخانه و (غیره)، ساره، (امریکا - خودمانی) کشتن، مخفف:، ایسلند، ی بستن، سردی، خونسردی و بی اعتنایی
ice _
پسوند: وضع، حالت، - ت، - ی [justice یا malice]

بررسی کلمه

اسم ( noun )
عبارات: break the ice, on ice
(1) تعریف: water in a frozen, solid state.

(2) تعریف: a body of frozen surface water, as on a lake.

(3) تعریف: a dessert made of sweetened crushed ice.

(4) تعریف: (slang) a diamond or diamonds.
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: ices, icing, iced
(1) تعریف: to cover with a layer of ice.

(2) تعریف: to make very cold, esp. through contact with ice; chill.
مشابه: chill

(3) تعریف: to coat or decorate with icing.
مشابه: glaze

(4) تعریف: (informal) to ensure success in.

- Her performance in the interview iced the job.
[ترجمه گوگل] عملکرد او در مصاحبه کار را سرد کرد
[ترجمه ترگمان] عملکرد او در مصاحبه به این شغل خاتمه داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: in hockey, to shoot (the puck) from one's defensive zone across the end line of the opposing team's defensive zone.

(6) تعریف: (slang) to kill.
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to change into a solid, frozen state; freeze.

(2) تعریف: to become coated with ice (often fol. by up or over).

- The pond iced over in January.
[ترجمه گوگل] برکه در ژانویه یخ زد
[ترجمه ترگمان] برکه در ماه ژانویه به اوج خود رسیده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
پسوند ( suffix )
• : تعریف: state, condition, or quality.

- service
[ترجمه گوگل] سرویس
[ترجمه ترگمان]
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- avarice
[ترجمه گوگل] جسارت
[ترجمه ترگمان] آز و حرص!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. ice began to form on the surface of the water
سطح آب شروع به یخ زدن کرد.

2. ice constricts the blood vessels
یخ موجب تنگ شدن (انقباض) رگ ها می شود.

3. ice cream
بستنی

4. ice cream business is slack in winter
در زمستان بازار بستنی کساد است.

5. ice cream dissolving in the sun
بستنی که در آفتاب در حال آب شدن است

6. ice cream is my only weakness
یگانه چیزی که عنان اختیار مرا از دستم می گیرد بستنی است.

7. ice had covered the pool
لایه ای از یخ استخر را پوشانیده بود.

8. ice is one of the phases of h2o
یخ یکی از اشکال h2o است.

9. ice is solid water
یخ،آب جامد است.

10. ice pick
آلت برداشتن یخ،یخ شکن

11. ice the champagne before serving
قبل از نوشیدن (بطری) شامپاین را در یخ بگذارید.

12. an ice cream cone
بستنی قیفی

13. an ice cube
یک قطعه (کاب) یخ

14. an ice pack
یک قلمبه یا کیسه یخ (برای تسکین درد)

15. sheer ice
یخ خالص

16. the ice broke and ali slumped into the pool
یخ شکست و علی افتاد توی حوض.

17. the ice in her voice revealed her unwillingness
سردی صدای او بی میلی او را آشکار می کرد.

18. the ice on the pool was three centimeters thick
یخ روی حوض سه سانتیمتر کلفتی داشت.

19. the ice skating champion was gliding on the ice beautifully
قهرمان اسکی روی یخ به طرز زیبایی روی یخ سر می خورد.

20. vanilla ice cream
بستنی وانیلی

21. on ice
(خودمانی) 1- آماده،در جای امن و امان،حاضر به مصرف 2- در تعلیق،اندروا،آگیش،معلق 3- (پیروزی) قطعی،مطمئن

22. binging on ice cream
تا خرخره بستنی خوردن

23. i love ice cream
عاشق بستنی هستم.

24. i love ice cream
من بستنی دوست دارم.

25. snow and ice have made roads slippery
برف و یخ جاده ها را لیز کرده اند.

26. the first ice age
دوران یخبندان اول

27. water and ice are the same substance in different forms
آب و یخ دو شکل مختلف ماده ی واحدی هستند.

28. break the ice
1- (بر مشکلات فایق شدن و) کاری را آغاز کردن 2- (در ایجاد آشنایی و صمیمیت) پیشقدم شدن،تعارف را کنار گذاشتن

29. cut no ice
(امریکا - عامیانه) جلوه نکردن،نمود نکردن

30. cut no ice
(عامیانه) نفوذ یا تاثیر نداشتن

31. on thin ice
(عامیانه) در وضع خطرناک یا ناپایدار

32. put on ice
در تعلیق نگهداشتن،اندروا کردن،آگیشیدن،به بعد موکول کردن

33. a block of ice
یک قالب یخ

34. a fiend for ice cream
دیوانه ی بستنی

35. celery crisped in ice water
کرفسی که در آب یخ ترد شده است

36. he cuts no ice around here any more
او دیگر در اینجا خرش نمی رود.

37. hossein ate the ice cream with gusto
حسین با اشتیاق تمام بستنی را خورد.

38. it tastes like ice cream
مزه ی بستنی می دهد.

39. scores made on ice by skates
خراشیدگی هایی که توسط کفش بر روی یخ ایجاد شده است

40. to scrape the ice off a car's windows
یخ را از پنجره های اتومبیل تراشیدن

41. water turns into ice
آب تبدیل به یخ می شود.

42. a field covered with ice and boulders
بیابانی پوشیده از یخ و صخره

43. a lake skimmed with ice
دریاچه ای که روی آن یخ بسته است

44. a rift in the ice covering the lake
یک ترک بریخ روی دریاچه

45. a sneaking fondness for ice cream
علاقه ی پنهانی به بستنی

46. he slipped on the ice and fell onto the snow
روی یخ لیز خورد و افتاد توی برف ها.

47. i don't go for ice cream
بستنی دوست ندارم.

48. i feel like some ice cream
(قدری) بستنی دلم می خواد.

49. the final retreat of ice during the third ice age
پسرفت نهایی یخ در دوران سوم یخبندان

50. the sun made the ice and snow mushy
خورشید یخ و برف را نرم کرد.

51. you ate your own ice cream; you can't eat anyone else's!
بستنی خودت را خوردی،نمی شود مال دیگری را هم بخوری !

52. children were sliding on the ice
بچه ها روی یخ سر می خوردند.

53. he indulges in candy and ice cream
او در (خوردن) آب نبات و بستنی زیاده روی می کند.

54. he put a gob of ice cream on my plate
یک قلمبه بستنی تو بشقابم گذاشت.

55. i don't (do not) like ice cream
بستنی دوست ندارم.

56. the evolutions of a champion ice skater
حرکات موزون یک قهرمان اسکی روی یخ

57. these shoes were designed for ice and snow
این کفش ها برای یخ و برف ساخته شده است.

58. they made another goal to ice the victory
برای قطعی کردن پیروزی یک گل دیگر هم زدند.

59. very cold water turns into ice
آب خیلی سرد تبدیل به یخ می شود.

60. water in the form of ice
آب به صورت یخ

61. all roads are now slick with ice
اکنون یخ همه ی جاده ها را لیز کرده است.

62. he treated us to coffee and ice cream
او ما را به قهوه و بستنی مهمان کرد.

63. he tripped and fell over the ice
او روی یخ لغزید و فرو افتاد.

64. i heard the cracking of the ice around the boat
صدای شکستن یخ در اطراف کشتی را شنیدم.

65. she gave me two scoops of ice cream
به من دو ملاقه بستنی داد.

66. the child dropped a dollop of ice cream on her lap
بچه یک تکه از بستنی را روی دامن خود ریخت.

67. to chip a hole in the ice
در یخ سوراخ کندن

68. tree branches which were overburdened with ice and snow
شاخه های درختانی که زیر بار یخ و برف خم شده بودند

69. ali's shove sent me sliding down the ice
هل علی مرا روی یخ به پایین سر داد.

70. i'm hot and thirsty, give me some ice water
گرم و تشنه ام،قدری آب یخ بده.

مترادف ها

یخ (اسم)
ice

خونسردی و بی اعتنایی (اسم)
ice

شکر پوش کردن (فعل)
ice

منجمد کردن (فعل)
chill, ice, congeal, glaciate

یخ بستن (فعل)
freeze, ice, congeal, glaciate

منجمد شدن (فعل)
daze, freeze, refrigerate, ice, glaciate

کلمات اختصاری

عبارت کامل: In Case of Emergency
موضوع: موبایل
برخی اشخاص تصور می کنند که تمام کاربران باید یک شماره را با عنوان ICE به لیست مخاطبین خود در دفترچه تلفن اضافه کنند تا افراد شخص ثالث ( مانند دکتر یا پرسنل اورژانس ) در صورت بروز مشکل برای کاربر و پیدا کردن گوشی بتوانند با آن شماره تماس بگیرند. این شماره می تواند متعلق به یکی از خویشاوندان کاربر باشد.

تخصصی

[عمران و معماری] یخ
[آب و خاک] یخ

انگلیسی به انگلیسی

• frozen water; covering of frozen water; icing, glazing; substance which resembles frozen water; (slang) diamonds
freeze; solidify by freezing; cover with icing, frost (a cake, etc.); chill; cover or coat with ice
made of ice; made to hold ice; done on ice
ice is frozen water.
ice is also pieces of ice used to keep food or drink cool.
to ice cakes means to cover them with icing.
an ice is an ice cream.
if you break the ice, you make people feel relaxed, for example at the beginning of a party or a meeting.
see also iced, icing.
if something ices over, it becomes covered with ice.
when something ices up, it becomes so cold that ice forms around it or inside it so that it cannot function properly.

پیشنهاد کاربران

To kill someone, especially a specific target, often with a firearm. This slang term is commonly used in reference to contract killings or professional assassinations.
کشتن شخصی، به ویژه به عنوان یک هدف خاص، اغلب با سلاح گرم. این اصطلاح عامیانه معمولاً در اشاره به قتل های قراردادی یا ترورهای حرفه ای استفاده می شود.
...
[مشاهده متن کامل]

I’ve been hired to ice the target.
Julius Caesar was iced by a group of conspirators.
The notorious hitman was known for icing his targets without leaving a trace.

منابع• https://fluentslang.com/slang-for-execute/
ICE = Intercontinental Exchange
اینترکانتیننتال اکسچنج یا بورس بین قاره ای ، یک بورس مالی و تسویه حساب جهانی است که معاملات انواع ابزارهای مالی از جمله معاملات آتی، اختیار معامله و مشتقات خارج از بورس ( OTC ) را فراهم می کند. این یکی از بزرگترین و مهم ترین صرافی ها در جهان است.
jewelry
i got ice on me
================
to kill someone
i iced the mf in gun fight
======================
to ignore sb
i iced that mf over the internet
===================
U. S. Immigration and Customs Enforcement
اداره مهاجرت و گمرک ایالات متحده ( به اختصار: آیس ( به انگلیسی: ICE ) ) از سازمان های فدرال اعمال قانون زیرمجموعه وزارت امنیت میهن ایالات متحده آمریکا است که مسئول تشخیص، تحقیق و از بین بردن نقاط ضعف امنیت مرزها، اقتصادی، حمل و نقل و زیرساخت های کشور است. آیس دو جزء اصلی دارد، تحقیقات امنیت میهن و عملیات اعمال و اخراج. آیس که مقر آن در واشینگتن دی سی است، مسئول تحقیق و اجرای بیش از ۴۰۰ قانون فدرال در آمریکاست و در سفارتخانه های آمریکا در خارج دارای آتاشه است.
...
[مشاهده متن کامل]

ICE
منابع• https://en.wikipedia.org/wiki/U.S._Immigration_and_Customs_Enforcement
ice ( زمین شناسی )
واژه مصوب: یخ
تعریف: شکل جامد و بلوری آب در جَوّ به صورت بلورهای برف و تگرگ و گویچه یخ
مثلا Ice Dragon یعنی دراگون یخی
الماس
جواهر
ice
این واژه هم ریشه با :
پارسی میانه : ایس
آلمانی : Eis ( اَیس )
پارسی : یَخ ( yakh )
متاآمفتامین ( ماده مخدر )
یخبندان
آدم کشی
قتل
( slang )
( United States ) Immigration and Customs Enforcement
اداره گمرک و مهاجرت
به معنی الماس یا نگین درخشان روی گردنبندم هست
بی توجهی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٥)

بپرس