incoherent

/ˌɪnkoʊˈhɪərənt//ˌɪnkəʊˈhɪərənt/

معنی: بی ربط، غیر متجانس
معانی دیگر: نامنسجم، گسسته (از هم)، ناهمدوس، متنافر، ناسامان مند، پرت و پلا، ناسازوار، نامفهوم، متناق­

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: incoherently (adv.)
(1) تعریف: lacking logical order or connection.
متضاد: articulate, coherent
مشابه: disconnected

- He was so nervous at the interview that his answers were often incoherent.
[ترجمه گوگل] او در مصاحبه آنقدر عصبی بود که پاسخ هایش اغلب نامنسجم بود
[ترجمه ترگمان] در این مصاحبه چنان دست پاچه شده بود که پاسخ های او اغلب نامفهوم بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Her speech was incoherent, and we suspected she'd had a stroke.
[ترجمه بهار] سخنرانی او نامفهوم بود و ماشک کردیم که او سکته کرده است
|
[ترجمه گوگل] صحبت های او نامنسجم بود و ما مشکوک بودیم که او سکته کرده است
[ترجمه ترگمان] حرف او بی ربط بود و ما فکر می کردیم که سکته کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: unable to reason properly; irrational; rambling.
متضاد: lucid

- He had such a high fever that he became incoherent.
[ترجمه گوگل] به قدری تب داشت که بی ربط شد
[ترجمه ترگمان] او چنان تب شدیدی داشت که پاره شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. incoherent scattering
(شیمی) پراکندگی ناهمدوس

2. incoherent waves
امواج ناهمدوس

3. the bereaved man's incoherent words
سخنان پرت و پلای مرد داغدیده

4. his english is very incoherent
انگلیسی او خیلی نامفهوم است.

5. The man was almost incoherent with fear.
[ترجمه گوگل]مرد تقریباً از ترس ناهماهنگ بود
[ترجمه ترگمان]مرد از ترس تقریبا مات و مبهوت مانده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. He was confused and incoherent and I didn't get much sense out of him.
[ترجمه گوگل]او گیج و نامنسجم بود و من زیاد از او سر در نمی آوردم
[ترجمه ترگمان]او گیج و آشفته بود و من هیچ احساسی از او نداشتم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The talk she gave was incoherent and badly prepared.
[ترجمه گوگل]صحبتی که او انجام داد نامنسجم و بد آماده شده بود
[ترجمه ترگمان]حرف های او نامربوط و badly بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. To the listener, this music is incoherent and formless.
[ترجمه گوگل]برای شنونده، این موسیقی نامنسجم و بی شکل است
[ترجمه ترگمان]این موسیقی برای شنونده، نامفهوم و مبهم است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. She broke off, incoherent with anger.
[ترجمه گوگل]او با عصبانیت بی ربط قطع شد
[ترجمه ترگمان]با عصبانیت حرفش را قطع کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The old man became incoherent as the disease got worse.
[ترجمه گوگل]پیرمرد با بدتر شدن بیماری دچار ناهماهنگی شد
[ترجمه ترگمان]به تدریج که بیماری بدتر می شد، پیرمرد دچار incoherent می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Muttering something incoherent, he moved away.
[ترجمه گوگل]با زمزمه کردن چیزی نامنسجم، از آنجا دور شد
[ترجمه ترگمان]زیر لب چیزی نامفهوم زمزمه کرد و دور شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. She was incoherent and incapable of unassisted movement.
[ترجمه گوگل]او نامنسجم و ناتوان از حرکت بدون کمک بود
[ترجمه ترگمان]دیگر نمی توانست جلو حرکت خود را بگیرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. But the present, incoherent system does need reform.
[ترجمه گوگل]اما سیستم کنونی و نامنسجم نیاز به اصلاح دارد
[ترجمه ترگمان]اما در حال حاضر، سیستم نامربوط به اصلاحات نیاز دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Last fall, Republicans offered an incoherent critique.
[ترجمه گوگل]در پاییز گذشته، جمهوری خواهان نقد نامنسجمی ارائه کردند
[ترجمه ترگمان]پاییز گذشته، جمهوری خواهان یک انتقاد incoherent ارائه کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. One man was incoherent with grief.
[ترجمه گوگل]یک مرد با غم و اندوه ناسازگار بود
[ترجمه ترگمان]یک مرد با غم و اندوه سخن می گفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. To the listener, such music is incoherent and formless.
[ترجمه گوگل]برای شنونده، چنین موسیقی ناهماهنگ و بی شکل است
[ترجمه ترگمان]برای شنونده، این موسیقی بی ربط و مبهم است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. Harris gave rambling, incoherent answers to questions about the case.
[ترجمه گوگل]هریس به سوالات مربوط به پرونده پاسخ های نامنسجم و نامفهومی داد
[ترجمه ترگمان]هریس به سوالات نامربوط و نامربوط به سوالات در مورد این پرونده اشاره کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

بی ربط (صفت)
irrelevant, excursive, desultory, loose, impertinent, fragmentary, disjointed, incoherent, inconsequent, inapposite, inconsecutive, irrelative

غیر متجانس (صفت)
inharmonic, heterogeneous, incoherent, various, heterologous, inharmonious, inaccordant

تخصصی

[شیمی] ناهمدوس، نامنسجم، گسسته (از هم )، متنافر، ناسامان مند، پرت و پلا، ناسازوار، نامفهوم
[برق و الکترونیک] ناهمدوس، نامربوط

انگلیسی به انگلیسی

• inconsistent, disjointed, unconnected; disordered, unintelligible
if something is incoherent, it is unclear and difficult to understand.
if someone is incoherent, they are talking in an unclear way.

پیشنهاد کاربران

( فرد ) آشفته ، سردرگم
( صدا ) نامفهوم و غیر قابل درک
نامنسجم، گسیخته، ناپیوسته، غیرمنطقی
نا بجا
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : _
✅️ اسم ( noun ) : incoherence
✅️ صفت ( adjective ) : incoherent
✅️ قید ( adverb ) : incoherently
ناهمدوس
از هم گسیختگی_ ناپیوستگی
نا هماهنگ
نا معقول - غیر منطقی - بی ربط

بپرس