imprinted

جمله های نمونه

1. i imprinted a kiss on her forehead
بوسه ای بر پیشانی او نهادم.

2. a sight which was imprinted forever on her memory
منظره ای که برای همیشه در خاطرش نقش بسته بود

انگلیسی به انگلیسی

• impressed, stamped, printed

پیشنهاد کاربران

چاپ شده
حک شده
چاپ شده
حک شده. نقش بسته شده.
tire marks were imprinted in the snow
رد لاستیک ها روی برف نقش بسته بود.
سپرده شده

بپرس