95 1536 100 1 implementing معنی کلمه implementing به انگلیسی implementing• execution, carrying out, performing; putting into effect; act of equipping with tools implementing a program• effecting plan, carrying out a project implementing را به اشتراک بگذارید پیشنهاد کاربران ebrahim پروسه shima فرآیند زینب زرمسلک اجرا محدثه فرومدی پیادهسازی، انجام، اعمال، بهکارگیری، کاربست، کارگزاری میلادتابعی به اجراگذاشتن (پروژه های بزرگ) سعید پیاده سازی معنی یا پیشنهاد شما واژه نام شما رایانامه معنی یا پیشنهاد شما نام نویسی | ورود تازه ترین پیشنهادها Sunflower > Exchange وحید > outweigh Rozhan Khanjany > lifeboat HBTRILL > پا بر جا پارسا آقاسی > brainfuck وحید > outdoor pursuits Figure > human پارسا آقاسی > brainfuck نگارش واژه نو | پیشنهادهای امروز کوشاترین کاربران در یک هفته گذشته محمدرضا ایوبی صانعرهگذرپارسا حیدری Dark Light FarhoodA.C.Eحمیدرضا دادگر_فریمانsamir_8203 فهرست کامل کوشاترین کاربران پرگفتگوترین واژگان در یک هفته گذشته قوی رایی binoculars ناپذیر رزمندگان تحسین آمیز shet همی دار نام کره ای