hustle

/ˈhəsl̩//ˈhʌsl̩/

معنی: شتاب، فشار، تکان، زور، هل دادن، فشار دادن، پیش بردن، تکان دادن، گول زدن، فریفتن، بزور وادار کردن
معانی دیگر: با خشونت (با کسی) رفتار کردن، کنار زدن، (با فشار) عقب زدن، تنه زدن، (با خشونت) وادار کردن، کشان کشان بردن، دست به یخه شدن، (عامیانه) شتاباندن، تعجیل کردن، وادار به عجله کردن، (خودمانی) کلاه (سر کسی) گذاشتن، (با دغلکاری و اصرار) کسی را تیغ زدن، به کسی انداختن، به کسی قالب کردن، کلاشی کردن، (از میان جمعیت با فشار) رد شدن، با عجله گذشتن، (عامیانه) با سرعت و حرارت کار کردن، هم ور آمدن، کار تند و پراشتیاق، جنب و جوش، بشکولیدن، خیزیدن، دوندگی کردن، جان فشانی کردن، (خودمانی) فاحشگی کردن، جندگی کردن (به ویژه با جلب مشتری در خیابان ها)، کش و واکش، دست به یقه شدن، (خودمانی) تکاپو (به ویژه توام با نادرستی)، تلاش معاش (با دغلکاری)، عجله

بررسی کلمه

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: hustles, hustling, hustled
(1) تعریف: to work or go swiftly or vigorously.
مترادف: hasten, hurry, rush, speed
مشابه: bustle, hump, make haste, run, scramble, scurry

- They hustled to finish the task on time.
[ترجمه گوگل] آنها به سرعت به انجام کار به موقع پرداختند
[ترجمه ترگمان] آن ها عجله کردند تا کار را به موقع تمام کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to push, shove, or jostle.
مترادف: jostle, push, shove
مشابه: elbow, nudge, press

- They hustled their way to the front of the line.
[ترجمه گوگل] آنها به سرعت به سمت جلوی خط حرکت کردند
[ترجمه ترگمان] به سمت جلو صف راه افتادند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: (informal) to aggressively pursue profits.
مشابه: jostle, scramble

- We have to hustle if we're going to outsell our competitors.
[ترجمه حسین] اگر بخواهیم در فروش از رقبای خود پیش بیفتیم باید دست جنباند
|
[ترجمه گوگل] اگر می‌خواهیم از رقبای خود بیشتر بفروشیم، باید تلاش کنیم
[ترجمه ترگمان] اگر قرار باشد رقبای خود را outsell کنیم باید عجله کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
(1) تعریف: to force or help (someone) to move rapidly from, into, through, or toward a place.
مترادف: push
مشابه: bundle, hasten, rush, shove, urge

- The owner of the bar hustled the troublemaker out the door.
[ترجمه گوگل] صاحب بار، مزاحم را از در بیرون انداخت
[ترجمه ترگمان] صاحب میخانه از در بیرون رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Secret service officers hustled the diplomat through the crowd.
[ترجمه گوگل] افسران سرویس مخفی دیپلمات را در میان جمعیت تحت فشار قرار دادند
[ترجمه ترگمان] افسران سرویس مخفی از میان جمعیت، دیپلمات را تعقیب می کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to push or prod roughly, esp. so as to hurry (someone).
مترادف: hurry, prod, push
مشابه: goad, rush, shove

- The police hustled the suspect into the patrol car.
[ترجمه گوگل] پلیس مظنون را وارد خودروی گشت کرد
[ترجمه ترگمان] پلیس این مظنون را به اتومبیل گشتی زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: (informal) to induce (someone) by high-pressure methods to do or buy something.
مترادف: high-pressure, push
مشابه: pressure

- How did they hustle you into investing your money in such a scheme?
[ترجمه گوگل] چگونه آنها شما را وادار کردند که پول خود را در چنین طرحی سرمایه گذاری کنید؟
[ترجمه ترگمان] چطور شد که شما پول خود را در چنین طرحی سرمایه گذاری کردید؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: (informal) to try to sell (something) by high-pressure methods.
مترادف: push
مشابه: hawk, sell

- They found him hustling watches on a street corner downtown.
[ترجمه گوگل] آنها او را در گوشه ای از خیابان در مرکز شهر در حال شلوغی ساعت پیدا کردند
[ترجمه ترگمان] او را پیدا کردند که در گوشه خیابان به کمین نشسته اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
(1) تعریف: rapid, busy, or vigorous activity.
مترادف: activity, bustle
مشابه: flutter, hubbub, hurry-scurry, scurry, stir

- They enjoy the hustle of the marketplace.
[ترجمه گوگل] آنها از شلوغی بازار لذت می برند
[ترجمه ترگمان] آن ها از شلوغی بازار لذت می برند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- We were happy to leave the hustle of the city behind.
[ترجمه گوگل] ما خوشحال بودیم که هیاهوی شهر را پشت سر گذاشتیم
[ترجمه ترگمان] ما خوشحال بودیم که ترک شهر را پشت سر بگذاریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: an aggressively competitive endeavor.
مشابه: business, endeavor, enterprise

- Getting this account was quite a hustle.
[ترجمه گوگل] گرفتن این اکانت خیلی سخت بود
[ترجمه ترگمان] این حساب بسیار شلوغ بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: a disco style dance originally popular in the U.S. in the 1970s.

- The bride and groom joined in with the others to do the hustle.
[ترجمه گوگل] عروس و داماد با بقیه همراه شدند تا این کار را انجام دهند
[ترجمه ترگمان] عروس و داماد با دیگران پیوستند تا با عجله این کار را انجام دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. hustle a little, the guests are arriving!
یک خورده جم بخور،مهمان ها دارند می آیند!

2. hustle and fetch furs . . .
خیزید و خز آرید . . .

3. the hustle and bustle of the big city
شلوغی و سروصدای شهر بزرگ

4. to hustle a rowdy customer out of a bar
مشتری مزاحم و دعوایی را از میخانه بیرون انداختن

5. he tried to hustle me into buying his old car
او سعی کرد با اصرار ماشین قراضه ی خود را به من قالب کند.

6. i don't like the hustle and bustle of the bazaar
از شلوغی و همهمه ی بازار خوشم نمی آید.

7. he wished to be away from the hustle and jostle of the bazaar
او آرزو می کرد که از سر و صدا و ازدحام بازار به دور باشد.

8. You have to hustle further if you want to finish it.
[ترجمه گوگل]اگر می خواهید آن را تمام کنید، باید بیشتر تلاش کنید
[ترجمه ترگمان]اگه می خو ای تمومش کنی باید عجله کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. I hate all the hustle of Saturday shopping.
[ترجمه گوگل]از این همه شلوغی خریدهای شنبه متنفرم
[ترجمه ترگمان]من از شلوغی خرید روز شنبه متنفرم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Shell Cottage provides the perfect retreat from the hustle and bustle of London.
[ترجمه گوگل]کلبه شل خلوت عالی از شلوغی و شلوغی لندن را فراهم می کند
[ترجمه ترگمان]کلبه پوسته خروج کامل از شلوغی و شلوغی لندن را فراهم می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Jenny was exhausted by the hustle of city life.
[ترجمه گوگل]جنی از هیاهوی زندگی شهری خسته شده بود
[ترجمه ترگمان]جنی از شلوغی زندگی شهری خسته شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. He said he had to hustle to support his family.
[ترجمه گوگل]او گفت که مجبور است برای خرج خانواده اش عجله کند
[ترجمه ترگمان]او گفت که باید عجله کند تا خانواده اش را حمایت کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. You'll have to hustle if you're to get home for supper.
[ترجمه گوگل]اگر می خواهید برای شام به خانه برگردید، باید عجله کنید
[ترجمه ترگمان]اگر قرار است برای شام به خانه بروی، باید عجله کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. We have to hustle the preparations for a summit meeting between the USA and China.
[ترجمه گوگل]ما باید مقدمات نشست سران بین ایالات متحده و چین را تسریع کنیم
[ترجمه ترگمان]ما باید تدارکات برای نشست سران بین آمریکا و چین را به خطر بیندازیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. We need to hustle if we're going to make this flight.
[ترجمه گوگل]اگر می‌خواهیم این پرواز را انجام دهیم، باید با سرعت عمل کنیم
[ترجمه ترگمان]اگر می خواهیم این پرواز را انجام دهیم باید عجله کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. I was tired of the hustle and bustle of New York.
[ترجمه گوگل]از شلوغی نیویورک خسته شده بودم
[ترجمه ترگمان]از زور و شلوغی نیویورک خسته شده بودم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. Also, the pressure on ministers to hustle along with the removal of lead may subside after a general election.
[ترجمه گوگل]همچنین، فشار بر وزرا برای اغتشاش همراه با حذف پیشتاز ممکن است پس از انتخابات عمومی کاهش یابد
[ترجمه ترگمان]هم چنین فشار بر وزرا برای عجله همراه با حذف سرب ممکن است بعد از انتخابات عمومی فروکش کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

شتاب (اسم)
hurry, pelt, acceleration, haste, speed, velocity, precipitation, dispatch, hustle, expedience, expediency, tilt

فشار (اسم)
compression, rush, stress, tension, violence, hustle, constraint, pressure, oppression, thrust, push, press, pressing, squeeze, discharge head, vim, enforcement, impressure, inrush, squeeze play

تکان (اسم)
stroke, move, movement, motion, hustle, shake, shock, rock, wag, jerk, jostle, jar, convulsion, tremor, jolt, tremour

زور (اسم)
strength, might, energy, force, violence, power, vivacity, hustle, zing, strain, vigor, pressure, thrust, push, dint, tuck, zip, vim, stunt, vis

هل دادن (فعل)
jog, hitch, hustle, shoulder, haul, poach, push, shove, poke

فشار دادن (فعل)
hustle, push, press, squeeze, trample

پیش بردن (فعل)
encourage, advance, carry out, further, expedite, hustle

تکان دادن (فعل)
agitate, twiddle, stir, move, hitch, hustle, shake, flick, wiggle, budge, shock, startle, impulse, pulsate, wag, shag, jar, concuss, convulse, jolt, jounce, shrug off

گول زدن (فعل)
renege, con, fool, cheat, gyp, hustle, dodge, rig, bamboozle, outwit, deceive, defraud, dupe, cajole, hoax, gouge, befool, beguile, entrap, gull, gum, hocus, rogue, gaff, swindle, thimblerig, chouse, jockey, finagle, fob, wheedle

فریفتن (فعل)
fudge, cheat, hustle, wile, lure, decoy, charm, inveigle, entice, deceive, bewitch, delude, enchant, seduce, skunk, captivate, diddle, tempt, euchre, fob, jilt, mesmerize

بزور وادار کردن (فعل)
hustle, coerce

انگلیسی به انگلیسی

• activity, tumult, bustle
work quickly; push, shove, prod; act aggressively (especially in business); work as a prostitute (slang)
if you hustle someone, you try to hurry them into doing something, for example by talking persuasively to them, or by pulling or pushing them.
if you hustle, you try very hard, perhaps by using dishonest or devious means, to get something such as money or promises from someone; used in american english.

پیشنهاد کاربران

زرنگ بازی
دودره باز
هم معنی واژه stumble هم هستش به معنای سکندری خوردن یعنی شما ناخواسته با سر بخوری زمین حالا این میخواد کسی شما رو هل بده که بیفتی یا پاتون به جایی گیر کنه و بیفتی از بابت این گفتم فرقی نداره دوتاش درسته.
بدرود
سخت کار کردن سختکوشی کردن
Hustle for that muscle
۱. هل دادن. کشان کشان بردن ۲. به عجله واداشتن. ( کسی را ) هول دادن ۳. با عجله انجام دادن ۴. عجله کردن ۵. گوش ( کسی را ) بریدن. ( کسی را ) تیغ زدن ۶. واداشتن. به زور مجبور ( به کاری ) کردن. ۷. جنده بودن. جندگی کردن. ۸. جنب و جوش ۹. هُل. کش و واکش
مثال:
she hustled him out
گول زدن، عجله کردن، با زور وادارکردن کسی به انجام کاری
hustle ( hurry up ) . If you don’t hustle, we’ll be late again.
شلوغی
تلاش و بدو بدو کردن برای انجام کاری
تلاش برای درآمدزایی
Hustler از لحاظ معنایی جنبه ی منفی نداره، برعکس ترجمه های اشتباه از قبیل کلاش و کلاهبردار
Hustler به معنای کسیه که واسه ی هدفش بسیار پافشاره
و تحت اللفظی ترجمه کنیم هم پافشار تنها معنی نمیده
به همین دلیل توی فرهنگ لغت فارسی کلمه ی مناسبی برای ترجمش نیست
To “hustle” means to work hard, often with a sense of urgency or determination. It can also refer to finding creative or unconventional ways to make money.
کار کردن سخت، اغلب با احساس فوریت یا اراده. همچنین می تواند به یافتن راه های خلاقانه یا غیر متعارف برای کسب درآمد اشاره داشته باشد.
...
[مشاهده متن کامل]

For instance, someone might say, “I’m hustling to finish this project before the deadline. ”
A person discussing their side business might say, “I’m hustling to grow my online store. ”
Another might say, “I’m always hustling, looking for new opportunities. ”

منابع• https://fluentslang.com/slang-for-jobs/
سه کلمه ی مشابه که نباید اشتباه گرفته شوند
hostel : مسافرخانه
hustle : کلاهبرداری ، فشار ( دادن )
hostile : دشمن
🔊 دوستان دقت کنید که تلفظ درست این کلمه {هاسِل} می باشد
دودره بازی
هولکی
فریب کاری
کشمکش برای گرفتن چیزی یا به دست آوردن
Hustle and bustle of the crowd
هیاهوی جمعیت
سخت کوشیدن، سخت تلاش کردن ، بسیار زحمت کشیدن
زحمت کشیدن
شیادی
سر کسی شیره مالیدن
سخت کوش
۱ - بدو بدو - جنب و جوش، قاچا قاچ ( ترکی )
hustle and bustle
۲ - کلاهبرداری، تلکه کردن
By that elaborate scum they were trying to hustlee the elderly
۳ - بزور کسی را وادار به کاری کردن
...
[مشاهده متن کامل]

• She grabbed the reporter and hustled him out the door
• The police hustled away news crews and asked the young demonstrators to stop holding signs
. or filming videos
۴ - شغل جانبی در اصطلاح side hustle
?Is that side hustle a business or a hobby

خلاف
صفت برای افراد:متقلب کلاهبردار. شیاد
بازی هوشمندانه
جنب و جوش . شور و غوغا

نیرنگ ، نیرنگ بازی ، فریب
حقه بازی ، دغلکاری
اخاذی
از هر راهی پول در آوردن، تجارت، تجارت غیرقانونی و فروش مواد واینجو چیزها
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٠)

بپرس