فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: hustles, hustling, hustled
حالات: hustles, hustling, hustled
• (1) تعریف: to work or go swiftly or vigorously.
• مترادف: hasten, hurry, rush, speed
• مشابه: bustle, hump, make haste, run, scramble, scurry
• مترادف: hasten, hurry, rush, speed
• مشابه: bustle, hump, make haste, run, scramble, scurry
- They hustled to finish the task on time.
[ترجمه گوگل] آنها به سرعت به انجام کار به موقع پرداختند
[ترجمه ترگمان] آن ها عجله کردند تا کار را به موقع تمام کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آن ها عجله کردند تا کار را به موقع تمام کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to push, shove, or jostle.
• مترادف: jostle, push, shove
• مشابه: elbow, nudge, press
• مترادف: jostle, push, shove
• مشابه: elbow, nudge, press
- They hustled their way to the front of the line.
[ترجمه گوگل] آنها به سرعت به سمت جلوی خط حرکت کردند
[ترجمه ترگمان] به سمت جلو صف راه افتادند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] به سمت جلو صف راه افتادند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: (informal) to aggressively pursue profits.
• مشابه: jostle, scramble
• مشابه: jostle, scramble
- We have to hustle if we're going to outsell our competitors.
[ترجمه حسین] اگر بخواهیم در فروش از رقبای خود پیش بیفتیم باید دست جنباند|
[ترجمه گوگل] اگر میخواهیم از رقبای خود بیشتر بفروشیم، باید تلاش کنیم[ترجمه ترگمان] اگر قرار باشد رقبای خود را outsell کنیم باید عجله کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
• (1) تعریف: to force or help (someone) to move rapidly from, into, through, or toward a place.
• مترادف: push
• مشابه: bundle, hasten, rush, shove, urge
• مترادف: push
• مشابه: bundle, hasten, rush, shove, urge
- The owner of the bar hustled the troublemaker out the door.
[ترجمه گوگل] صاحب بار، مزاحم را از در بیرون انداخت
[ترجمه ترگمان] صاحب میخانه از در بیرون رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] صاحب میخانه از در بیرون رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Secret service officers hustled the diplomat through the crowd.
[ترجمه گوگل] افسران سرویس مخفی دیپلمات را در میان جمعیت تحت فشار قرار دادند
[ترجمه ترگمان] افسران سرویس مخفی از میان جمعیت، دیپلمات را تعقیب می کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] افسران سرویس مخفی از میان جمعیت، دیپلمات را تعقیب می کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to push or prod roughly, esp. so as to hurry (someone).
• مترادف: hurry, prod, push
• مشابه: goad, rush, shove
• مترادف: hurry, prod, push
• مشابه: goad, rush, shove
- The police hustled the suspect into the patrol car.
[ترجمه گوگل] پلیس مظنون را وارد خودروی گشت کرد
[ترجمه ترگمان] پلیس این مظنون را به اتومبیل گشتی زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] پلیس این مظنون را به اتومبیل گشتی زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: (informal) to induce (someone) by high-pressure methods to do or buy something.
• مترادف: high-pressure, push
• مشابه: pressure
• مترادف: high-pressure, push
• مشابه: pressure
- How did they hustle you into investing your money in such a scheme?
[ترجمه گوگل] چگونه آنها شما را وادار کردند که پول خود را در چنین طرحی سرمایه گذاری کنید؟
[ترجمه ترگمان] چطور شد که شما پول خود را در چنین طرحی سرمایه گذاری کردید؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] چطور شد که شما پول خود را در چنین طرحی سرمایه گذاری کردید؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: (informal) to try to sell (something) by high-pressure methods.
• مترادف: push
• مشابه: hawk, sell
• مترادف: push
• مشابه: hawk, sell
- They found him hustling watches on a street corner downtown.
[ترجمه گوگل] آنها او را در گوشه ای از خیابان در مرکز شهر در حال شلوغی ساعت پیدا کردند
[ترجمه ترگمان] او را پیدا کردند که در گوشه خیابان به کمین نشسته اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او را پیدا کردند که در گوشه خیابان به کمین نشسته اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• (1) تعریف: rapid, busy, or vigorous activity.
• مترادف: activity, bustle
• مشابه: flutter, hubbub, hurry-scurry, scurry, stir
• مترادف: activity, bustle
• مشابه: flutter, hubbub, hurry-scurry, scurry, stir
- They enjoy the hustle of the marketplace.
[ترجمه گوگل] آنها از شلوغی بازار لذت می برند
[ترجمه ترگمان] آن ها از شلوغی بازار لذت می برند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آن ها از شلوغی بازار لذت می برند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- We were happy to leave the hustle of the city behind.
[ترجمه گوگل] ما خوشحال بودیم که هیاهوی شهر را پشت سر گذاشتیم
[ترجمه ترگمان] ما خوشحال بودیم که ترک شهر را پشت سر بگذاریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ما خوشحال بودیم که ترک شهر را پشت سر بگذاریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: an aggressively competitive endeavor.
• مشابه: business, endeavor, enterprise
• مشابه: business, endeavor, enterprise
- Getting this account was quite a hustle.
[ترجمه گوگل] گرفتن این اکانت خیلی سخت بود
[ترجمه ترگمان] این حساب بسیار شلوغ بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این حساب بسیار شلوغ بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: a disco style dance originally popular in the U.S. in the 1970s.
- The bride and groom joined in with the others to do the hustle.
[ترجمه گوگل] عروس و داماد با بقیه همراه شدند تا این کار را انجام دهند
[ترجمه ترگمان] عروس و داماد با دیگران پیوستند تا با عجله این کار را انجام دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] عروس و داماد با دیگران پیوستند تا با عجله این کار را انجام دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید