husband

/ˈhəzbənd//ˈhʌzbənd/

معنی: کشاورز، مرد، شوهر، شوی، گیاه پرطاقت، خواستگاری کردن، کاشتن، شوهر دادن، شخم زدن، باغبانی کردن، جفت کردن
معانی دیگر: (با تدبیر و صرفه جویی و مال اندیشی) اداره کردن، گرداندن، بهره برداری کردن، مرد زن دار، مرد متاهل، (قدیمی) خانه خدای، سرپرست خانواده، خانسالار، صرفه جویی کردن، اندوزگری کردن، (با دقت و مال اندیشی) مصرف کردن، (قدیمی) شوهر دادن، (قدیمی) شوهر شدن، زناشویی کردن، (قدیمی) کشت کردن، (خاک یا محصول) به عمل آوردن

بررسی کلمه

اسم ( noun )
• : تعریف: a man who is married; a male spouse.
مشابه: man
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: husbands, husbanding, husbanded
• : تعریف: to tend or take care of with an eye to conserving.

- He husbands his land wisely.
[ترجمه مبینا] او عاقلانه از زمینش مراقبت میکند
|
[ترجمه گوگل] او عاقلانه از زمین خود شوهر می کند
[ترجمه ترگمان] او land را عاقلانه انتخاب می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. husband and wife stand together both in prosperity and misfortune
زن و شوهر هم در سعادت و هم در فلاکت با یکدیگر می مانند.

2. husband and wife
زن و شوهر،زوج

3. a husband and wife are complementary to one another
زن و شوهر مکمل یکدیگرند.

4. a husband and wife live together
زن و شوهر با هم زندگی می کنند.

5. a husband and wife should be compatible
زن و شوهر باید با هم جور باشند.

6. a husband and wife who have discordant political and religious views
زن و شوهری که عقاید مذهبی و سیاسی آنان همخوانی ندارد

7. a husband who loves his wife more than anything else
شوهری که زن خود را از هر چیز دیگر بیشتر دوست دارد

8. her husband criticized her constantly
شوهرش مرتبا از او خرده می گرفت.

9. her husband has been cruel to her, but she is not moping about it
شوهرش نسبت به او ظلم کرده است ولی او ناله و زاری نمی کند.

10. her husband is a morose man
شوهرش مرد بدعنقی است.

11. her husband is a radio announcer
شوهرش گوینده ی رادیو است.

12. her husband is deceased
شوهرش مرحوم شده است.

13. her husband is mulish and bad-tempered
شوهرش لجوج و کج خلق است.

14. her husband is very quick-tempered
شوهرش خیلی آتشی مزاج است.

15. her husband is very secretive
شوهر او بسیار نهانکار است.

16. her husband put her through a lot of sufferings
شوهرش موجب درد و رنج بسیاری برای او شد.

17. her husband was a model of decorum
شوهر او نمونه ی ادب و معرفت بود.

18. her husband was an animal
شوهرش خوی حیوانی داشت.

19. her husband was not faithful to her
شوهرش به او خیانت می کرد.

20. her husband was running around with another woman
شوهرش با یک زن دیگر رابطه داشت.

21. mehri's husband is a physician
شوهر مهری دکتر است.

22. my husband and myself are both doctors
شوهرم و خود من هر دو پزشک هستیم.

23. that husband and wife fit each other
آن زن و شوهر با هم همسازند.

24. the husband wanted to sell the house but the wife would not consent
شوهر می خواست خانه را بفروشد ولی زنش رضایت نمی داد.

25. a bad-tempered husband
شوهر بد خلق (بدخو)

26. a jealous husband
شوهر حسود

27. a poor husband whose second wife has died also
شوهر بدبختی که زن دومش هم مرده است

28. an attentive husband
شوهر مهربان

29. an unfaithful husband
شوهری که (به زنش) خیانت می کند

30. her former husband was a blackguard
شوهر سابقش آدم رذلی بود.

31. her future husband
شوهر آینده ی او

32. her ideal husband
شوهر دلخواه او

33. her late husband
شوهر مرحوم او

34. her previous husband
شوهر سابق او

35. the injured husband sued for divorce
شوهر ستمدیده درخواست طلاق کرد.

36. when her husband died she was carrying her third child
هنگامی که شوهرش مرد او سومین فرزند خود را آبستن بود.

37. when her husband died, the old woman lost her only companion
شوهرش که مرد پیرزن یگانه همدم خود را از دست داد.

38. a regularly henpecked husband
شوهری که مرتب مورد سرزنش زنش قرار می گیرد

39. diana and her husband decided to separate
دیانا و شوهرش تصمیم گرفتند از هم جدا بشوند.

40. nowadays, landing a husband is difficult
این روزها شوهر گیر آوردن سخت است.

41. she bashed her husband over the head with a saucepan
با ماهیتابه بر سر شوهرش کوفت.

42. she indulged her husband until he would not lift a finger around the house
شوهرش را آنقدر لوس کرد که در کار منزل اصلا کمک نمی کرد.

43. she leads her husband by the nose
او کاملا بر شوهرش سوار است.

44. she managed her husband without his being aware of it
آن زن بدون این که شوهرش متوجه باشد او را اداره می کرد.

45. she nudged her husband to let him know it was time to leave
او با آرنج به شوهرش زد تا به او حالی کند که موقع رفتن است.

46. she poisoned her husband
شوهرش را زهر داد.

47. she survived her husband by ten years
او ده سال بیش از شوهرش عمر کرد.

48. supporting a paralyzed husband and three children was hard on her
تاءمین مخارج شوهر افلیج و سه فرزند برای آن زن طاقت فرسا بود.

49. we ought to husband the country's natural resources
باید از منابع طبیعی کشور مدبرانه بهره برداری کنیم.

50. gradually she made her husband housebroken
کم کم شوهر خود را سربراه کرد.

51. it seems like this husband and wife were meant for each other
به نظر می رسد که این زن و شوهر برای هم ساخته شده اند.

52. maheen's wastefullness ruined her husband
ولخرجی مهین وضع مالی شوهرش را خراب کرد.

53. minoo and her brand-new husband
مینو و شوهر جدیدش

54. susan divorced her philandering husband
سوسن از شوهر زن بازش طلاق گرفت.

55. the death of her husband caused turan khanum much sorrow
مرگ شوهر موجب اندوه فراوان برای توران خانم شد.

56. the death of her husband was a severe blow to batool
مرگ شوهر برای بتول ضربه ی بزرگی بود.

57. effat khanom winked at her husband
عفت خانم به شوهرش چشمک زد.

58. it was impossible for the husband to satisfy all of maheen's wants
برآوردن همه ی خواسته های مهین برای شوهرش غیر ممکن بود.

59. julie chose him as her husband
جولی او را به شوهری انتخاب کرد.

60. parvin is tall, whereas her husband is short
پروین بلند بالاست درحالی که شوهرش قد کوتاه است.

61. she wants to hook a husband
می خواهد شوهری را به تور بزند.

62. she's netted herself a rich husband
او شوهر پولداری به تور زده است.

63. the wife's survival after the husband
زنده ماندن زن پس از شوهر

64. a domineering wife who controlled her husband strictly
زنی سلطه گرا که شوهرش را سخت مهار می کرد

65. a domineering wife who hectors her husband
زن سلطه گرایی که با شوهر خود مثل نوکر رفتار می کند

66. he gardually turned into a sublime husband
کم کم شوهر جالب توجهی شد.

67. she doesn't get along with her husband
با شوهرش نمی سازد.

68. she finally managed to tame her husband
بالاخره موفق شد که شوهر خود را رام کند.

69. she owes her success to her husband
موفقیت او مرهون شوهرش است.

70. she plotted the murder of her husband
او نقشه ی قتل شوهرش را طرح کرد.

مترادف ها

کشاورز (اسم)
agriculturalist, farmer, peasant, tiller, planter, agronomist, agriculturist, yeoman, husband, husbandman

مرد (اسم)
man, fellow, groom, chap, gink, guy, husband, hidalgo, playmate

شوهر (اسم)
man, husband

شوی (اسم)
husband

گیاه پرطاقت (اسم)
husband

خواستگاری کردن (فعل)
match, suit, husband, woo

کاشتن (فعل)
grow, seed, plant, husband, dibber, dibble, implant, inseminate

شوهر دادن (فعل)
espouse, husband, marry

شخم زدن (فعل)
plough, plow, furrow, husband

باغبانی کردن (فعل)
garden, husband

جفت کردن (فعل)
graft, truss, accompany, mortise, dovetail, couple, assemble, geminate, twin, link, yoke, husband, mortice

انگلیسی به انگلیسی

• male spouse, married man
save, economize; provide with a husband (archaic); cultivate, tend (archaic)
a woman's husband is the man she is married to.

پیشنهاد کاربران

Husband ( v. )
✨ از مجموعه لغات GRE ✨
✍ توضیح: To manage resources carefully and use them sparingly for sustainability 🌱
🔍 مترادف: Conserve
✅ مثال: They had to husband their resources carefully to make them last through the winter.
تنظیم کردن
شوهر
مثال: Her husband surprised her with flowers on their anniversary.
شوهرش با گل به او در سالگرد ازدواجشان سورپرایز کرد.
*آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
واژه husband به معنای شوهر
واژه husband به معنای شوهر به مردی گفته می شود که با خانمی ازدواج کرده است. به مرد متاهل نیز husband گفته می شود. در حالت غیررسمی و دوستانه، خانم ها برای صدا زدن همسرانشان از واژه hubby استفاده می کنند.
منبع: سایت بیاموز
شوهر
Your husband has no home, no car
شوهرت نه خونه داره نه ماشین
شوهر شما هیچ خانه ای ندارد، ماشین ندارد
my dear husband
همسر دلبندم

بپرس