فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: hurries, hurrying, hurried
حالات: hurries, hurrying, hurried
• : تعریف: to move or act with speed; hasten (sometimes fol. by up).
• مترادف: hasten, make haste, rush, speed up
• متضاد: dawdle, delay, dilly-dally, slow, tarry
• مشابه: bustle, chase, course, fly, hightail, hotfoot, hustle, scurry, skedaddle, speed, tear
• مترادف: hasten, make haste, rush, speed up
• متضاد: dawdle, delay, dilly-dally, slow, tarry
• مشابه: bustle, chase, course, fly, hightail, hotfoot, hustle, scurry, skedaddle, speed, tear
- If we don't hurry up, we'll miss the train.
[ترجمه 3] اگر عجله نکنیم، قطار را از دست خواهیم داد|
[ترجمه ardalan] اگر عجله نکنیم قطار را از دست می دهیم|
[ترجمه kiki] اگه عجله نکنیم قطار را از دست میدهیم|
[ترجمه sete] اگر عجله نکنیم قطار را از دست خواهیم داد|
[ترجمه گوگل] اگر عجله نکنیم، قطار را از دست می دهیم[ترجمه ترگمان] اگه عجله نکنیم، قطار رو از دست میدیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He had overslept, and now he was hurrying to get dressed.
[ترجمه گوگل] او بیش از حد خوابیده بود و حالا عجله داشت لباس بپوشد
[ترجمه ترگمان] خیلی خوابیده بود و حالا عجله داشت که لباس بپوشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] خیلی خوابیده بود و حالا عجله داشت که لباس بپوشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
• (1) تعریف: to cause or urge (someone) to move or act quickly.
• مترادف: hasten, rush
• متضاد: slow
• مشابه: hustle, speed
• مترادف: hasten, rush
• متضاد: slow
• مشابه: hustle, speed
- The subway train hurried them to work.
[ترجمه دریا] قطار مترو آنها را با عجله به محل کار خود رساند|
[ترجمه گوگل] قطار مترو آنها را با عجله سر کار برد[ترجمه ترگمان] قطار زیرزمینی با عجله آن ها را به کار برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She hurried the children on their way.
[ترجمه A.A] او بچه ها را تو راهشون وادار به عجله کرد|
[ترجمه گوگل] بچه ها را با عجله به راهشان برد[ترجمه ترگمان] با عجله بچه ها را به راه خود رساند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to cause or urge (someone) to do something with undue haste.
• مترادف: rush
• متضاد: ease
• مشابه: hustle, push
• مترادف: rush
• متضاد: ease
• مشابه: hustle, push
- He hurried her into marriage before she was ready.
[ترجمه گوگل] قبل از اینکه آماده شود او را با عجله به عقد او درآورد
[ترجمه ترگمان] قبل از اینکه آماده باشد او را به ازدواج واداشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] قبل از اینکه آماده باشد او را به ازدواج واداشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She refuses to hurry herself when she's making an important decision.
[ترجمه مصطفی مرتجی] او وقتی قراره تصمیم مهمی بگیره از عجله کردن و هول کردن خودش پرهیز ( امتناع ) میکند|
[ترجمه گوگل] وقتی تصمیم مهمی می گیرد، از عجله کردن خودداری می کند[ترجمه ترگمان] وقتی تصمیم مهمی به گیره، اون اصلا عجله ای ندا ره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
حالات: hurries
حالات: hurries
• : تعریف: a state or condition of haste or urgency.
• مترادف: rush
• مشابه: haste, hurry-scurry, urgency
• مترادف: rush
• مشابه: haste, hurry-scurry, urgency
- I can't talk now because I'm in a hurry.
[ترجمه Saya] الان نمیتونم حرف بزنم، چون عجله دارم.|
[ترجمه گوگل] الان نمیتونم حرف بزنم چون عجله دارم[ترجمه ترگمان] الان نمی توانم حرف بزنم، چون عجله دارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید