hunger

/ˈhəŋɡər//ˈhʌŋɡə/

معنی: گرسنگی، قحطی، اشتیاق، اشتیاق داشتن، گرسنگی دادن، گرسنه کردن، گرسنه شدن
معانی دیگر: گروس، جوع، آرزومندی، ولع، ایاسگی، عطش، اشتها، پژهان، گرسنه بودن، گرسنگی کشیدن، جوع داشتن، تشنه ی چیزی بودن، میل وافر داشتن (با : for یا after)

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: the need or desire for food.
مشابه: appetite, bulimia, desire, need, stomach

(2) تعریف: the condition of having insufficient food to eat and the resulting negative effects on health.
مشابه: kwashiorkor, malnutrition, starvation

(3) تعریف: a strong desire; craving.
مترادف: appetency, appetite, craving, desire, thirst, yearning, yen
مشابه: longing, passion, taste, urge

- his hunger for knowledge
[ترجمه امید] اشتیاق او برای یادگیری
|
[ترجمه گوگل] گرسنگی او برای دانش
[ترجمه ترگمان] گرسنگی او برای علم،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: hungers, hungering, hungered
مشتقات: hungeringly (adv.)
(1) تعریف: to experience a need or desire for food; be hungry.
مشابه: starve

(2) تعریف: to experience a strong desire or craving.
مترادف: ache, crave, desire, hanker, thirst, yearn
مشابه: covet, die, itch, long, lust, pine, starve

- She hungered for revenge.
[ترجمه گوگل] او تشنه انتقام بود
[ترجمه ترگمان] او تشنه انتقام بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. hunger and disease sapped their strength
گرسنگی و بیماری نیروی آنها را گرفت.

2. hunger and fatigue had weakened them
گرسنگی و خستگی آنها را ضعیف کرده بود.

3. hunger and sex are two elemental drives
گرسنگی و میل جنسی دو رانه ی بنیادی می باشند.

4. hunger drove them to steal
گرسنگی آنها را وادار به دزدی کرد.

5. hunger for fame
عطش شهرت

6. hunger forced them to eat grass
گرسنگی آنها را وادار کرد که علف بخورند.

7. hunger had made them so desperate that they would not flinch at anything
گرسنگی آنقدر جان آنها را به لب آورده بود که از هیچ کاری روگردان نبودند.

8. hunger impels them to steal
گرسنگی آنان را وادار به دزدی می کند.

9. hunger lowered their resistance
گرسنگی مقاومت آنها را کاست.

10. hunger made him steal
گرسنگی او را به دزدی واداشت.

11. hunger urged us on
گرسنگی ما را به پیش می راند.

12. a hunger strike
اعتصاب غذا

13. when hunger overpowered him . . .
هنگامی که گرسنگی بر او سخت فشار آورد . . .

14. when hunger pinched him, he resorted to stealing
وقتی گرسنگی او را بی تاب کرد دست به دزدی زد.

15. disease and hunger stunted the children's growth
بیماری و گرسنگی جلو رشد بچه هارا گرفت.

16. faced with hunger and torture, many captives elected suicide
بسیاری از اسیران چون با گرسنگی و شکنجه روبرو بودند به خودکشی روی آوردند.

17. faint with hunger
بی رمق از شدت گرسنگی

18. the poor hunger but they are not fed
بینوایان گرسنگی می کشند اما به آنها خوراک داده نمی شود.

19. thinned by hunger
لاغر شده به واسطه ی گرسنگی

20. to suffer hunger
گرسنگی کشیدن

21. she has a hunger for science
او تشنه ی علم است.

22. to die of hunger
از گرسنگی مردن

23. a lifetime of poverty and hunger
یک عمر فقر و گرسنگی

24. a sandwitch to kill her hunger
یک ساندویچ برای فرونشاندن گرسنگی او

25. people who have never experienced hunger
مردمی که هرگز گرسنگی نکشیده اند

26. the peasants were extenuated by hunger
گرسنگی روستاییان را نحیف کرده بود.

27. if you eat some bread before a meal, your hunger will be reduced
اگر پیش از غذا کمی نان بخوری اشتهایت کم خواهد شد.

28. they tried to force-feed the man who was on hunger strike
کوشیدند به مردی که اعتصاب غذا کرده بود به زور خوراک بدهند.

29. The organization works to alleviate world hunger and disease.
[ترجمه گوگل]این سازمان برای کاهش گرسنگی و بیماری در جهان کار می کند
[ترجمه ترگمان]سازمان برای کاهش گرسنگی و گرسنگی جهانی تلاش می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

30. He was so weak from hunger he could hardly raise his meagre arms.
[ترجمه گوگل]او از گرسنگی آنقدر ضعیف شده بود که به سختی می توانست بازوهای ناچیز خود را بالا بیاورد
[ترجمه ترگمان]او آنقدر ضعیف بود که نمی توانست بازوان meagre را بلند کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

گرسنگی (اسم)
hunger, esurience, starvation

قحطی (اسم)
hunger, famine, starvation

اشتیاق (اسم)
thirst, longing, appetence, appetency, enthusiasm, anxiety, heat, solicitude, appetite, hunger, hankering, avidity

اشتیاق داشتن (فعل)
thirst, long, hunger, aspire, yearn, crave, hanker

گرسنگی دادن (فعل)
hunger, famish, starve

گرسنه کردن (فعل)
hunger

گرسنه شدن (فعل)
hunger

انگلیسی به انگلیسی

• desire for food, need for food; feeling of needing to eat; yearning desire, craving
need to eat, feel the desire to eat; yearn for, desire
hunger is the feeling of weakness or discomfort that you get when you need something to eat.
hunger is also a serious lack of food which causes suffering or death.
if you hunger for or hunger after something, you want it very much; a formal use.

پیشنهاد کاربران

خواهان
ولع
hunger: گرسنگی
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : hunger
✅️ اسم ( noun ) : hunger
✅️ صفت ( adjective ) : hungry
✅️ قید ( adverb ) : hungrily
گرسنگی
طبق تعریف لانگمن، واژه hunger به عنوان فعل یعنی: با تمام وجود چیزی رو خواستن
to want something very much
من فکر نکنم" حرص و طمع داشتن به چیزی"معنی بده.
به نظرم، تنها دوستمون علیرضا معنی درستی ارائه دادن:" اشتیاق داشتن"
گرسنه
اشتیاق
حرص و طمع
Peckish
حرص چیزی را خوردن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)

بپرس